پابرهنگان

پابرهنگان

لذت دوستی با پابرهنگان در این است که مطمئنی ریگی به کفش خود ندارند...

طبقه بندی موضوعی

۱۷ مطلب با موضوع «سیاسی» ثبت شده است

اهمیت واقعه تاریخی 15 خرداد سال 1342 و نقش آن در نهضت امام خمینی(ره) چنان واضح است که از آن به عنوان جرقه انقلاب اسلامی یاد می‌شود. اگرچه کانون این واقعه قم و تهران بوده اما شهرهای دیگری مانند مشهد، تبریز، شیراز، اصفهان و... نیز به تبع آن واقعه نقش خود را ایفا کرده‌اند.

در بین شهرهای اثرگذار در واقعه 15 خرداد، تاکنون نامی از یزد و یزدی‌ها به میان نیامده و در اسناد و مدارک و یا اخبار و گفته‌ها درباره اوضاع و احوال یزد در زمان این رخداد به ندرت سخنی نقل شده است.

بنا بر این تاریخ شفاهی و کسب اطلاع از شاهدان و حاضرانی که هم حوادث آن روزها را درک کرده باشند و هم در حال حاضر حافظه آنها یاری‌شان کند، بهترین الگوی تحقیق درباره تاریخ واقعه در شهر یزد محسوب می‌شود.

اما به راستی یزد در زمان وقوع حادثه 15 خرداد سال 42 چه حال و روزی داشته است؟!

تحقیقات انجام شده نشان داد که عمده مطلبی که از تحرکات مردم یزد در خرداد ماه 42 مطرح شده، تعطیلی نماز جماعت در چند مسجد برای چند روز و تاثر خاطر شهید آیت‌الله صدوقی نسبت به واقعه و عزیمت ایشان به قم و تهران است.

در راستای کسب اطلاعات بیشتر، به اسناد منتشر شده از ساواک یزد مراجعه شد که اخیراً در قالب کتابی با عنوان «انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان یزد» چاپ و منتشر شده است.

طبق اطلاعات کتاب «انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان یزد» سند و گزارشی از اتفاقات 15 خرداد 42 در یزد ثبت نشده است. در صفحه بیست و یک از مقدمه این کتاب چنین نوشته که: «با وجود اینکه گزارشی در مورد چگونگی اتفاقات 15 خرداد و ادامه آن در یزد، در دسترس نیست و به نظر می‌رسد که این شهر، یکی از کانون‌های خاموش مبارزه در این دوران بوده، در سال 1349 گزارشی به نام آقای بمانعلی حسنی به ثبت رسید که نشانگر حرکت مردمی در جریان 15 خرداد در میدان امیرچخماق بوده است:

نامبرده بالا و چند نفر دیگر در سال 42 در میتینگی که در میدان امیرچخماق یزد تشکیل شده بود، شرکت داشته و نسبت به رئیس مملکت اهانت نموده است.»

کل سند و گزارش به جا مانده از ساواک درباره خرداد 42 در یزد همین مقدار است که البته اشاره‌ای هم به تاریخ دقیق میتینگ ندارد و مشخص نیست که آیا ارتباطی با واقعه 15 خرداد داشته یا نداشته است؟ ضمن اینکه آقای بمانعلی حُسنی سال‌ها پیش فوت کرده و اطلاعات یا خاطراتی از ایشان به جا نمانده است.

لذا صرف نظر از اسناد و گزارشات رژیم پهلوی، برای کسب اطلاعات بیشتر، خاطرات چندتن از کسانی که هم سن و سال‌شان به آن روزها می‌رسید و هم دستی در فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی آن زمان داشتند، در نظر گرفته شد. ذکر این نکته مهم است که علما و روحانیون یزدی که الان سرشناس هستند، در روز واقعه در یزد نبوده‌اند و بیشتر آنها شاهد واقعه در قم بوده‌اند.

یکی از افرادی به آنها مراجعه شد، متولد سال 1319 است و در زمان واقعه 15 خرداد، 23 سال داشته است. وی تمایلی به ذکر نام خود ندارد، اما می‌گوید خبر سخنرانی امام در 13 خرداد و حوادث 15 خرداد، روز 16 خرداد به گوش مردم یزد رسیده است. در این روز که به مناسبت سوم شهادت امام حسین(ع) مراسمی سنواتی در مسجد ملااسماعیل برگزار شده بوده، هیئات شهر، مردم و علماء همه جمع بوده‌اند: «وقتی وارد مسجد ملااسماعیل شدم دیدم جوّ جداگانه است و پدر من آنجا نشسته‌اند پهلوی شهید صدوقی و به گریه افتاده بودند. از هرکسی پرسیدم از دوستانی که بودند، گفتند آقای خمینی را گرفته‌اند و برده‌اند تهران و دیروز هم قم و تهران کشتار شده است.»

وی درباره واکنش علمای یزد به دستگیری امام خمینی(ره) می‌گوید: «واکنش خیلی شدید و علنی نبود. چون جوّ به شدت خفقانی بود. به هرحال دعا برای مراجع و آمینی که مردم می‌گفتند شدید بود.» همچنین درباره محتوای سخنرانی سخنران مراسم که مرحوم حجت‌الاسلام وزیری بوده است، می‌گوید: «در سخنرانی‌شان هیچ اشاره‌ای نکردند و ساده صحبت کردند. آخر کار در دعاهایی که کردند، دعاهای بودار کردند.»

وی در پاسخ به واکنش‌های بعدی مردم و علمای یزد به واقعه 15 خرداد می‌گوید: «هرچه که بود سِکرِت {محرمانه} بود و دو به دو و در محافل خصوصی بود.»

وی از میتینگ سیاسی در میدان امیرچخماق (طبق گزارش سند ساواک) نیز اظهار بی اطلاعی می‌کند. البته وی تعطیلی چند روزه نماز جماعت به دستور شهید صدوقی را به یاد دارد و پدر ایشان هم از جمله ائمه جماعتی بوده که نماز جماعت خود را تعطیل کرده و البته مورد اعتراض بخشی از مردم قرار می‌گیرد. چرا که به قول وی، مردم یزد هنوز آمادگی این اقدامات را نداشته‌اند.

مجموع خاطرات و برآیند تحلیل او این است که مردم یزد در آن زمان هنوز روحیه انقلابی و همراهی با امام خمینی(ره) را نداشته‌اند و نسبت به واقعه 15 خرداد 42 نیز واکنش خاصی نظیر آنچه در شهرهای قم، تبریز، شیراز و... رخ داد، از خود نشان نداده‌اند.

شخص دیگری که به او مراجعه شد، آقای محمدرضا انتظار بقیه‌الله بود که به آقای انتظاری مشهور است. انتظاری رئیس کتابخانه وزیری یزد است و به لحاظ حافظه و یادآوری خاطرات قدیم یزد شهره است. وی در سال 42 معلم بوده‌است.

مصاحبه با محمدرضا انتظاری نیز نتیجه‌ای نداشت و با اینکه حافظه وی حتی حوادث سال‌های 1332 را به یاد می‌آورد، اما به جز تعطیلی چند روزه نماز جماعت در برخی مساجد شهر یزد، مطلب خاصی از 15 خرداد 42 در یزد به خاطر نداشت و حجت‌الاسلام والمسلمین سید احمد دعایی را برای دریافت اطلاعات معرفی کرد.

آقای سید احمد دعایی نیز به صراحت اظهار کرد که اتفاق خاصی نسبت به آن واقعه در یزد نیفتاد و آنچه شما به دنبالش می‌گردید در یزد دیده نشد.

در این باره، صحبتی نیز با مرحوم آیت‌الله ابوترابی و یکی از فرزندان ایشان انجام شد که اعلام کردند در آن زمان مرحوم ابوترابی در یزد نبوده‌اند.

صحبتی نیز با حجت‌الاسلام سید جلیل صدر طباطبایی، نماینده مردم یزد در دومین دوره مجلس شورای اسلامی انجام شد که ایشان نیز ضمن اعلام عدم حضور در خرداد 42 در یزد، گفتند خاطرات یا اطلاعاتی از واکنش یزد به واقعه 15 خرداد 42 ندارند.

لذا مهم‌ترین واکنش یزدی‌ها به واقعه 15 خرداد، بیانیه شهید صدوقی و مهاجرت ایشان به تهران برای اعتراض به اقدام رژیم پهلوی است.

به هر ترتیب، تحقیقات و مراجعات به اشخاصی که ظنّ بر به یاد داشتن اطلاعاتی از حوادث 15 خرداد سال 1342 در یزد به آنها می‌رفت، نتیجه قابل ملاحظه‌ای در بر نداشت و اتفاق نظر ایشان بر این بود که یزد مانند برخی شهرهای دیگر کشور واکنش خاصی نسبت به این واقعه تاریخی از خود نشان نداده است.

بدیهی است که این گزارش کامل نبوده و خوب است چنانچه افرادی اطلاعات کامل و دقیق‌تری از واکنش یزد به واقعه 15 خرداد دارند، برای درج در تاریخ به تکمیل این گزارش کمک نمایند.

احسان عابدی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۱۷
احسان عابدی

گفتگو با سید محمد دعایی

 

نگاهی به جریان مبارزات انقلاب اسلامی در یزد نشان می‌دهد که نسبت به برخی استان‌های دیگر کشور، همواره تلفات انسانی و درگیری‌های شدید فیزیکی در یزد کمتر بوده است. قطعاً مدیریت شخص شهید صدوقی بر جریان انقلابی یزد نقش موثری در کاهش تلفات داشته است. برای اطلاع از کمّ و کیف مدیریت ایشان گفتگویی کردیم با «سید محمد دعایی» که از همراهان ایشان در جریان مبارزات انقلاب اسلامی بوده‌اند.

 

آشنایی شما با شهید صدوقی از کجا شروع شد؟

بنده به دلیل ارتباط قوی خانوادگی با شهید صدوقی و رفت و آمدهای خانوادگی، از زمان کودکی به ایشان ارادت داشتم و به عنوان یک روحانی وارسته و شجاع و مردم‌دار ایشان را می‌شناختم.

ارتباط جدی و کاری شما با ایشان از کی شکل گرفت؟

ارتباط عملی بنده با شهید صدوقی از شروع نهضت بود، اما در زمان رحلت مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی و در جریان پُرسه‌ها برای ایشان در یزد برگزار می‌شد، ارتباط من با حاج آقا به اوج خود رسید و بعداً هم در بحث تکثیر اعلامیه‌ها تیمی تشکیل داده بودیم که بیشترین درصد اعلامیه‌هایی که در یزد پخش می‌شد توسط تیم ما تکثیر و توزیع می‌شد.

موضوع گفتگوی ما با شما مدیریت شهید صدوقی برای به حداقل رساندن درگیری‌ها و تلفات انسانی در برنامه‌های مبارزاتی زمان انقلاب است. آیا شما به چنین بحثی اعتقاد دارید؟

شهید صدوقی با وجود شجاعتی که داشتند، ذاتاً اهل التهاب نبودند. با اینکه من از نظر شجاعت، کمتر مثل ایشان را در بین علما دیده‌ام، اما ایشان حتی در مقابل شاه و دار و دسته‌اش هم التهاب آفرینی بی‌جا نمی‌کردند. در حالی که در شهرهای دیگر تظاهرات بود و درگیری بین مردم و ماموران رژیم به وجود می‌آمد و عده‌ای از مردم به شهادت می‌رسیدند، اما در یزد با مدیریت شهید صدوقی در عین اینکه مبارزه انقلابی جریان داشت، این اتفاقات نمی‌افتاد. من یقین دارم که اگر چهلم شهدای تبریز در شهر دیگری به جز یزد برگزار می‌شد، تعداد شهدای آن به مراتب بیش از 4 نفر بود و تعداد مجروحین هم بسیار بیش از آنی بود که در یزد داشتیم. این نتیجه مدیریت شهید صدوقی در یزد بود که اگر تظاهراتی بود، خودشان جلودار بودند و به دوستان‌شان نیز توصیه می‌کردند که مراقب مردم باشند.

خاطره‌ای از نحوه مدیریت ایشان در تظاهرات‌ها ها به یاد دارید؟

یادم است که در جریان یکی از تظاهرات‌ها، شهید صدوقی جمعیت و مسیر تظاهرات را به سمت خیابان سلمان بردند تا مردم به سمت میدان بعثت نروند که کلانتری‌چی‌ها تحریک شوند، یا از طرف دیگر به سمت میدان آزادی و مقر ساواک نروند تا حادثه‌ای رخ دهد. آن روز هم تظاهرات انجام شد و جمعیت شعارهای خود را سر دادند و هم اینکه با مدیریت قوی شهید صدوقی درگیری و تلفاتی به وجود نیامد.

پس فعالیت‌های انقلابی ایشان در چه حوزه‌ای متمرکز بود؟

بیشتر فعالیت شهید صدوقی فعالیت‌های فرهنگی بود. مثلاً یادم است بعد از چهلم حاج آقا مصطفی بود که من به ایشان عرض کردم شما بعد از نماز مغرب و عشا نمی‌خواهید درس و بحثی در مسجد حظیره داشته باشید؟ اگر در حد یک ربع بحثی داشته باشید مردم بیشتر به مسجد می‌آیند. حاج آقا گفتند پیشنهاد خوبی است و از فردا شب شروع کردند و مردم استقبال کردند و شب به شب شلوغ تر می‌شد. مدتی خودشان بعد از نماز بودند و حرف‌های انقلابی خود را به مردم می‌گفتند. وقتی که مردم هم جمع می‌شدند، اعلامیه‌ها حساب شده به دست مردم می‌رسید. در واقع ایشان جوری کار می‌کردند که بهانه‌ای دست ماموران رژیم شاه ندهند.

یا مثلاً ایشان سخنرانان انقلابی و برجسته را به یزد دعوت می‌کردند. 45 روز موحدی کرمانی را به یزد آوردند که 3 تا 15 شب در سه مکان در یزد و تفت منبر رفتند. سخنرانی‌ها هم جانانه و انقلابی بود و مردم را از دورن آگاه و انقلابی می‌کرد. هنر شهید صدوقی این بود که با سخنرانی و اعلامیه مردم یزد را پای انقلاب کشانده بود و عشق به امام را در دل آنها می‌کاشت. یعنی زیربنایی مردم را انقلابی می‌کردند، نه با احساسات و تعصب. مردم هم با اعتقاد علاقه‌مند به انقلاب می‌شدند.

از آن روز معروفی که ماموران قصد بسیتن درب مسجد حظیره را داشتند، خاطره‌ای به یاد دارید؟

بله؛ آن روز من ظهر دنبال‌شان رفتم که ایشان گفتند من می‌خواهم پیاده بروم. گفتم حاج آقا نفربر گذاشته‌اند دم حظیره! گفتند می‌دانم و به همین خاطر می‌خواهم پیاده بروم. پیاده راه افتادند و تنهایی به حظیره رفتند. من و آقای دوست‌حسینی سوار ماشین شدیم و تا رسیدیم، حاج آقا وارد حظیره شده بوند. درست جلوی در حظیره نفربر گذاشته شده بود و چندتا پاسبان شهربانی و نیروی ژاندارمری هم اسلحه به دست دور و بر درب ورودی ایستاده بودند. چند نفر هم اطراف حاج آقا دور حوض ایستاده بودند و حاج آقا می‌خواستند وضو بگیرند. یکی از سربازها سر پا نشسته بود و سر اسلحه را به سمت حاج آقا نشانه رفته بود. حاج آقا به آنها گفتند «متعرض مردم نشوید. من سینه‌ام را برای شما آماده کرده‌ام، به مردم کاری نداشته باشید.» سرباز هم گفت حاج آقا امروز نباید نماز خوانده شود! دستش هم روی ماشه بود. آقای «یادگار» که در شهربانی بود، آنجا بود و دستش را زیر لوله تفنگ سرباز گذاشت که حالا سرباز یا واقعاً می‌خواست ماشه را بچکاند یا حرکت دست یادگار باعث شد دست سرباز روی ماشه برود و خلاصه تیری در رفت و بالای سر در حظیره به کاشی‌ها خورد و صدای تیر که در رفت، اوضاع به هم ریخت. یادم نیست چطور شد اما فقط می‌دانم که آقای صدوقی را بردیم خانه و دکتر نظام الدینی را هم آوردند. در اتاق آیینه ناهار را خوردیم. بعد حاج آقا به شهید پاک‌نژاد تلفن کردند و با شوخی گفتند: «اینها خسارت کاشی‌های سر در حظیره را هم باید بدهند.» منظور اینکه اصلاً التهابی به این خاطر به وجود نیاوردند و ماجرا بدون درگیری و شلوغ‌بازی به نفع جریان انقلابی تمام شد.

ایشان به تظاهرات اعتقاد نداشتند یا نحه مدیریت‌شان بر تظاهرات یزدی‌ها متفاوت بود؟

در سال‌های اوج انقلاب، هر اتفاقی که پیش می‌آمد، برخی از دوستان انقلابی می‌خواستند سریع تظاهرات راه بیندازند. اما ایشان می‌گفتند صبر کنید تا من بگویم و تظاهرات را عقب می‌انداختند. اید یکی از مهمترین دلایلش این بود که تظاهرات در شهر کوچکی مثل یزد تاثیر چندان زیادی نداشت. مثلاً در تهران وقتی ده‌ها یا صدها هزار نفر به خیابان می‌ریختند و تظاهرات می‌کردند، نمود زیادی داشت و تاثیرات جهانی و رسانه‌ای هم داشت و به اصطلاح سر و صدا می‌کرد. اما در شهرهای کوچک با جمعیت، کم اثرگذاری خاصی نداشت و به جز التهاب و کشته دادن نتیجه‌ای نداشت. این بود که حاج آقا در یزد کارهای دیگری می‌کردند. در اعلامیه‌هایی که می‌نوشتند و پخش می‌کردند، در پشتیبانی‌هایی که از مبارزان می‌کردند، پیگیری‌هایی که می‌کردند تا علاقه‌مندان به امام خمینی(ره) بیشتر شوند و در مجموع حرکت‌های زیربنایی و اصولی انجام می‌دادند. نه اینکه حالا تظاهراتی راه بیفتد و تعدادی از مردم از مسجد حظیره تا میدان امیرچخماق بروند و شعار بدهند. البته این هم کار خوبی بود، اما اتفاق خاصی نمی‌افتاد. اگر هم تظاهراتی راه می‌انداختند، فضایی را آماده می‌کردند تا هم جمعیت بیشتری بیاید و هم نظم و نسق خاصی داشته باشد. البته وقتی بحث انقلاب جدی‌تر شد، تظاهرات هم در یزد بیشتر شد. از طرفی ایشان نمی‌خواستند کار خلاف شرع و خلاف اخلاق انجام شود و مقید بودند و مردم هم واقعاً به حرف‌شان گوش می‌دادند و همه تحت کنترل شهید صدوقی بودند.

کنترل ایشان بر مردم چگونه بود؟

حاج آقا نفوذ عجیبی در بین مردم داشتند. شخصیت ایشان باعث جذب مردم شده بود و همه از ایشان حرف شنوی داشتند. نفوذشان در حدی بود که مثلاً یک بار سر چهار راه میرچماق دو تا ماشین تصادف می‌کنند. بحث‌شان می‌شود و نزد شهربانی می‌روند تا مقصر مشخص شود. مامور شهربانی گفته بود شما چه کار با ما دارید؟ بروید پیش آقای صدوقی! آن دو نفر هم به محض شنیدن نام حاج آقای صدوقی به خود آمده و همدیگر را بغل می‌کنند و از خیر ماجرا می‌گذرند.

پس اینکه می گویند شهید صدوقی رهبر یزد بود واقعیت داشته است؟

بله؛ ایشان شخصیتی واقعاً مردمی بودند و مردم هم به ایشان عشق می‌ورزیدند.

روز دهم فروردین سال 57 شما کجا بودید؟

دهم فروردین من در یزد نبودم و شب به یزد رسیدم. اما نقلی که شنیدم این بود که آقای راشد سخنرانی می‌کنند و اعلام می‌کنند که بعد از سخنرانی به آرامی به سمت خیابان می‌رویم. مردم هم به آرامی می‌روند و وقتی به چهارراه میرچماق می‌رسند، درگیری و تیراندازی می‌شود و چهار نفر شهید می‌شوند. اما جالب اینجا بود که در کشور جوری خبر پخش شد که انگار ماجرا خیلی کشته داده است! نواری هم در کشور پخش شد که صدای شعار و رگبار هم‌زمان در آن شنیده می‌شد و این خودش فضای روانی در کشور راه انداخت. حتی خود ما هم باور نمی‌کردیم که چهار نفر کشته شده باشند و گمان می‌کردیم حداقل ده‌ها نفر شهید و صدها نفر زخمی شده‌اند.

* انتشار در ماهنامه قبیله هابیل، ویژه نامه قیام دهم فروردین مردم یزد، فروردین 1395

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۵
احسان عابدی

 

نوشته‌اند در جنگ‌های دوم ایران با روس که با فتوای جهاد علما و مراجع تقلید علیه ظلم و جنایات روس‌ها شکل گرفت، «سیدمحمد طباطبایی اصفهانی» معروف به سیدمحمد مجاهد، از علمای مقیم کربلا فتوایی صادر کرد و توانست سایر علما را نیز در جهاد علیه کفار روس مشارکت دهد. ایشان طی نامه‌ای به فتحعلی شاه، نظر خود و سایر علما را اعلام کرد و فتحعلی شاه نیز برای جنگ با روس‌های متجاوز اعلام آمادگی کرد.
مردم ایران نیز با فتوای علما به غیرت آمده و لشکری برای جهاد با روس‌ها راهی شد. 
در این مسیر نوشته‌اند که مردم ابراز ارادت عجیبی به آقا سیدمحمد مجاهد می‌کردند. تا جایی که «کجاوه او را می‌بوسیدند. نردبانی را که از آن کجاوه عروج کرده بود می‌بوسیدند و خاک زیر سم قاطر او را جمع می‌کردند.»(در گزارش‌های اسناد وزارت خارجه انگلیس آمده)
و حتی نوشته‌اند که موقع عبور از شهر قزوین، وقتی در حوض مدرسه آن‌جا وضو گرفت، مردم هجوم آورده و تمام آب حوض را به تبرک بردند.
بعد از اینکه جنگ با روس‌ها به دلایلی چون بازگشت فتحعلی شاه به حرمسرای تهران، تعلل و عدم پشتیبانی مالی از لشکر، ضعف و سستی فرماندهان و خارج کردن شاهزادگان از معرکه نبرد و ایجاد ترس در لشکر، خیانت افسران انگلیسی توپخانه و... روس‌ها پیروز شدند و تبریز را هم تصرف کردند و نهایتاً با قرارداد ننگین ترکمانچای جنگ تمام شد، درباریان و منورالفکران موقعیت را برای تضعیف علما و مرجعیت مناسب دیدند و سعی کردند شکست را گردن علما بیندازند و فتوای جهاد آنها را عامل شکست مفتضحانه از روس‌ها جلوه دهند!
لذا از هیچ تهمت و دروغ و هتک حرمتی علیه عالمان دینی فروگذار نکردند و متاسفانه وسوسه‌های آنها موثر افتاد.
به طوری که در بازگشت علما، در همان شهر قزوینی که آب حوض وضوی آقاسید محمد مجاهد را برای تبرک بردند، آب دهان بر روی سید انداختند و او در همان شهر در اثر اهانت‌های بی‌شمار رحلت کرد!

حواس‌مان باشد؛ شأن و جایگاه مرجعیت را برای ما تنزل ندهند! عالمان مجاهد را عامل سختی‌ها و تحریم‌ها و مشکلات جلوه ندهند! کما اینکه در انتخابات اخیر خبرگان رهبری چنین تلاشی از سوی دشمن انجام شد.
نرسانند روزی را که به علمایی که امروز برای ما محترم هستند، اهانتی روا داریم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۵۲
احسان عابدی

مطلقاً قبول ندارم که مردم ما شعور سیاسی ندارند! چرا؟ بخوانید:

1- نوروز سال 87 رفته بودیم روستایی در شهرستان قلعه گنج در جنوب کرمان برای مسافرت جهادی دانشجویی. روستایی بود به غایت فقیر و بی‌چیز که حتی امکانات اولیه مانند حمام و دستشویی هم نداشتند!
آنجا با پیرمردی 70 ساله رفیق شدیم. نمی‌دانم چطور بحث به سیاست باز شد که پیرمرد شروع کرد از رهبری انقلاب و هاشمی و احمدی نژاد گفتن. می گفت: «من هاشمی را یکی از افراد اصلی انقلاب می‌دانم. تا مدت‌ها پیش هم احترام زیادی برایش قائل بودم. اما تازگی‌ها احساس کرده ام با رهبری مشکل پیدا کرده و برای همین از چشم من افتاده است! همین احمدی نژاد را هم که الان (سال87) ما بیشتر از جان مان دوستش داریم، تا وقتی می‌خواهیمش که یار رهبرمان باشد. وگرنه اگر او هم از رهبری جدا شود، از چشم ما خواهد افتاد!»
و جالب بود که پیرمرد تلویزیون هم در خانه نداشت!

2- در ایام تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری سال 92 به همراه چندتن از دوستان ماشین برداشته و راهی روستاهای استان شدیم. در یکی از روستاها مشغول چسباندن پوستری از «سعید جلیلی» بر تیر چراغ برق بودیم که پیرمردی خمیده در حالی فرغونی که تا نیمه کود حیوانی داشت را حمل می‌کرد، رسید و پرسید چه کار می کنید؟!
گفتیم تبلیغ یکی از کاندیداها را می چسبانیم.
پرسید: برا کی تبلیغ می‌کنید؟
پوستر را نشانش دادیم و گفتیم: برای دکتر جلیلی!
پیرمرد نه گذاشت و نه برداشت! گفت: «برید دنبال کارتون. برا کسی تبلیغ کنید که رای بیاره. این آقا معلومه که بدتر از احمدی نژاده (البته عین جمله چیز دیگری بود که نمی‌توانم بنویسم!!) مطمئن باشید رای هم نمیاره!»

3- خدا رحمت کند مادربزرگم را. پیرزنی بود که دیدن اخبار ساعت 14 شبکه اول را هیچوقت ترک نمی‌کرد! یک پا تحلیلگر مسائل روز و به خصوص مسائل بین‌المللی بود. زمان حمله آمریکا به عراق می‌گفت: «بهانه حمله اینها به عراق دروغ است و شاید چند سالی در عراق جولان بدهند اما یک روز انقدر خسارت می‌بینند که خودشان جمع می‌کنند و می‌روند. الان می‌خواهند ایران را محاصره کنند اما هیچوقت دست‌شان به ایران نمی‌رسد!»

باور کنیم مردم ایران بیشتر از مردم همه جهان بینش و شعور سیاسی دارند. همیشه هم با دلیل و استدلال رای داده‌اند. حالا اگر به سلیقه من و شما رای نمی‌دهند، نباید به آنها توهین کنیم!
تا حالا این اصلاح طلبان بودند که وقتی رای مردم برخلاف نظرشان بود، آنها را عقب مانده و شهروند درجه دو و سه و... می‌خواندند؛ حالا هم متاسفانه اصولگرایان به بدگویی مردم تهران نشسته و آنها را کوفی و انگلیسی لقب می‌دهند!
انصاف داشته باشیم...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۵۲
احسان عابدی

گفتگوی من با استاد محمدرضا شایق؛ منتشر شده در ماهنامه قبیله هابیل؛ ویژه نامه 9 دی 1394

 

استاد محمدرضا شایق از نخبگان فرهنگی دارالعباده یزد است که به تفسیر قرآن شناخته می‌شود. حضور خاص ایشان در عرصه سیاست در کنار فعالیت‌های عمیق قرآنی، می‌تواند منشاء نگاهی نافذ و بصیرت‌گونه در تحلیل مسائل باشد. برای تبیین خواستگاه و ابعاد عبرت‌آموز فتنه سال 88 با ایشان هم‌صحبت شدیم و پای صحبت‌های روشنگرانه‌شان نشستیم. شما را به بهره‌مندی از این گفتگو دعوت می‌کنیم.

چرا اصولاً فتنه‌ها به یک نظام اسلامی مانند ایران هجوم می‎آورد؟ چرا جبهه باطل، پاکستان را تحمل می‌کند، به مالزی هم کاری ندارد، اما نبرد اصلی‌اش را با انقلاب اسلامی شکل می‌دهد؟

وقتی حق گوشه‌ای منزوی باشد و صاحبش هم خانه‌نشین باشد، مزاحمتی برای باطل ندارد. ولی حق که زمام‌دار بشود و بخواهد عدالت و احکام خدا را اجرا کند، قطعاً آن را تحمل نمی‌کنند. مثلاً‌ در زمان امیرالمؤمنین، زبیر که خودش مسبب جنگ جمل بود، از کسانی بود که در زمان عثمان سالی 3500 سکه طلا به عنوان رزمنده بدر و احد دریافت می‌کرد، با این حال فکر می‌کرد که امیرالمؤمنین که بیاید، علاوه بر این حقوق، حکومت هم به او می‌دهد. امیرالمؤمنین که آمد، گفت این عادلانه نیست و هر کس در راه خدا جنگیده، مزدش را از خدا بگیرد. همه حقوق‌های اضافی را قطع کرد و این اولین سبب دشمنی او شد. وقتی حضرت، حاکمیت بصره را به زبیر داد، زبیر خندان و خوشحال شد و حضرت فهمید که او حکومت را دوست دارد. حضرت هم به کسی که حاکمیت و ریاست را دوست داشت، حکومت نمی‌داد. به محض اینکه امام احساس کرد زبیر خوشحال شد، حکم را از دستش درآورد و دیگر زبیر، آن زبیر نبود! شد رئیس مخالفان امیرالمؤمنین!

و این باعث تحیّر مردم می‌شود که چطور برخی انقلابی‌ها صحنه‌گردان فتنه‌ها علیه انقلاب می‌شوند؟ در زمان امیرالمؤمنین، طلحه و زبیر و همسر پیامبر علیه حکومت حضرت شوریدند. در فتنه 88 هم برخی سیلی‌خورده‌ها و زندان رفته‌های انقلاب وسط میدان فتنه بودند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۳
احسان عابدی

گفتگوی من با حجت‌الاسلام مهدی مهدوی‌نژاد؛ منتشر شده در ماهنامه قبیله هابیل؛ ویژه نامه 9 دی 1394

در فتنه‌هایی که در تاریخ اسلام می‌بینیم، رد پای خواص همیشه به چشم می‌خورد، که شاید بارزترین آن در حادثه کربلا بود. در فتنه سال 88 هم لغزش بسیاری از خواص را دیدیم. چطور می‌شود که خواص در بزنگاه‌ها دچار لغزش می‌شوند؟

فتنه 88 ماجرای پیچیده‌ای بود، که حضرت آقا فرمودند موقعی که قلم‌های بسته باز بشود مردم خواهند فهمید، که چه جریان خطرناکی از سر مردم و نظام عبور کرد. اینکه برخی از خواص در برهه‌های مختلف مخصوصاً‌ در فتنه 88 آن‌چنان که باید به وظیفه خودشان عمل نکردند، سابقه تاریخی دارد و برمی‌گردد به اینکه خواص جامعه میزان بصیرت‌شان چقدر باشد. اینکه آیا دنیاطلب هستند و اسیر شهوات دنیا شده‌اند یا نه؟ آیا به گذشته خودشان وفادار هستند یا نه. اگر این مؤلفه‌ها وجود داشته باشد، یعنی بصیرت وجود داشته باشد و حب دنیا و دنیاپرستی نباشد و وفادار به آرمان‌های اصیل خودشان باشند، این‌ها می‌شوند خواص طرف‌دار حق و اگر برعکس باشد، خواص طرفدار باطل خواهند بود یا به تعبیری خواص بی‌‌خاصیت در جامعه. طبیعتاً خواصی که طرفدار حق باشند، همیشه کم بوده‌اند. قرآن هم اشاره دارد که «قَلیلٌ مِن عِبادی شَکور». در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم همین‌طور بوده است. یکی از دلایلش این است که به فرموده امیرالمؤمنین علی(ع) «حق» تلخ و سنگین است. باطل ظاهری شیرین دارد و لذا گرایش انسان‌ها ابتدائاً به باطل بیشتر است. برای رسیدن به حق باید از یک سختی‌هایی عبور کرد که این سختی‌ها معمولاً آدم‌های خودش را می‌طلبد. لذا شما می‌بینید که خیلی از خواص به وظیفه خودشان عمل نمی‌کنند، چون عمل به حق خیلی سخت است، منافع‌، موقعیت و آسایش و آرامش‌شان ممکن است به خطر بیفتد.

اصولاً فتنه‌ها حکومت اسلامی را تضعیف می‌کند یا آبدیده؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۸
احسان عابدی

-تا کی باید شعار 30-40 سال پیش «مرگ بر آمریکا» را تکرار کنید تا دودش به چشم ما برود؟

بعد از نیم ساعت بحث و جدل، این جمله را با اعتراض به پدرم می‌گویم و از خانه بیرون می‌آیم. با یکی از دوستانم قراری دارم و باید خودم را به دانشگاه تهران برسانم. امروز روز 13 آبان است و احتمالاً خیابان‌ها شلوغ است. برای همین زودتر راه میفتم تا به موقع به قرار برسم. نمی‌دانم چرا دوستم امروز، آن هم مقابل دانشگاه تهران قرار ملاقات گذاشته؟ نه من و نه او هیچ‌کدام اهل راهپیمایی نیستیم!

در اولین ایستگاه سوار اتوبوسی می‌شوم که مقصدش انقلاب است. بیشتر از نصف مسافران اتوبوس دانش‌آموزانی هستند که از پرچم‌های ایران‌‌شان مشخص است که می‌روند برای راهپیمایی و احتمالاً شعارهای کهنه مرگ بر آمریکا و اسرائیل و... . می‌نشینم کنار دست مردی که آدم متشخصی به نظر می‌رسد. به او هم نمی‌آید که برای راهپیمایی سوار شده باشد. طوری که بشنود می‌گویم:

-کی این مردم می‌خواهند بیدار شوند، نمی‌دانم! کاش یکی پیدا می‌شد و از این دانش‌آموزها می‌پرسید: شما اصلاً می‌دانید آمریکا کجای دنیاست که راهپیمایی می‌روید و مرگ بر آمریکا می‌گویید؟

مرد لبخندی می‌زند و می‌گوید:

-مگر راهپیمایی بد است؟

- بد نیست؟ هرچی می‌کشیم از همین راهپیمایی‌ها و شعارهای بیخودی است. یعنی چی که بعد از 30 سال هنوز بگوییم مرگ بر آمریکا؟ چه سودی از این شعارها نصیب‌مان شده؟

لبخندی می‌زند و می‌پرسد:

-آدم در برابر دشمنش باید بایستد و نشان دهد که ایستاده است. یکی از مظاهر ایستادگی هم همین راهپیمایی‌ها و شعارهای آن است. بالاخره باید بفهمد که تا وقتی با ما دشمن است، ما هم از او متنفریم.

با لحنی حق به جانب می‌گویم:

- هر چه ما دشمنی کنیم، او هم دشمنی می‌کند. اگر بنا را بر دوستی و رابطه خوب بگذاریم که او دشمنی نمی‌کند؟

کمی به سمتم متمایل می‌شود و با همان لبخند می‌گوید:

-مگر ما چه دشمنی با آمریکا کرده‌ایم که او باید این همه دشمنی و کینه علیه ما داشته باشد؟ اصلاً مگر ما دشمنی را شروع کردیم؟ گناه ما این است که انقلاب کردیم و دست نشانده آمریکا را بیرون کردیم. گفتیم می‌خواهیم روی پای خودمان بایستیم. آنها هم بدشان آمد و شروع به توطئه و دشمنی با ما ایرانی‌ها کردند.

- خب ما چرا به دشمنی او دامن بزنیم؟

- دامن بزنیم؟! مگر با این همه جنایت و توطئه در این چند سال، جای دیگری هم برای دامن زدن مانده پسر جان؟ آنها آن‌قدر در دشمنی پیش‌دستی کردند که حتی 21 بهمن 57، یعنی یک روز قبل از پیروزی نهایی انقلاب اسلامی دست به کودتا علیه انقلاب زدند که به لطف خدا و با فراست امام خمینی نقشه‌شان نقش بر آب شد.

- خب دانشجویان ما هم سال 58 رفتند و سفارتخانه آنها را اشغال کردند. معلوم است که این کار سران آمریکا را عصبانی می‌کند؟

- آنجا سفارتخانه نبود پسرم؛ لانه جاسوسی بود. می‌دانی چقدر از نقشه‌ها و توطئه‌هایی که علیه انقلاب طرح ریزی می‌شد، از دل جاسوسی سفارت آمریکا آب می‌خورد؟ ضمن اینکه اگر آنها واقعا بی‌گناه بودند، در اردیبهشت سال 59 با چندین فروند هواپیمای جنگی دست به تجاوز نظامی به خاک کشورمان در صحرای طبس نمی‌زدند. باز هم عنایت خدا بود که با توفان شن نابود شوند، وگرنه معلوم نبود چه نقشه‌هایی در سر داشتند.

- به نظر من که این حرکت آنها مقابله به مثل در برابر تسخیر سفارتخانه یا همان لانه جاسوسی‌شان بود.

- پس 8 سال جنگ ویرانگری که با حمایت مستقیم آمریکا از صدام رخ داد و جان هزاران هزار نفر از مردم کشورمان را گرفت و خسارت‌های زیادی بر مملکت تحمیل کرد، در برابر کدام دشمنی ایران بود؟ به نظرت اگر حمایت‌های مالی و نظامی گسترده آمریکایی‌ها از صدام نبود، بعثی‌ها توانایی 8 سال جنگ را داشتند؟ حالا جنگ و خسارت‌هایش یک طرف، حادثه غم‌بار ساقط کردن هواپیمای ایرباس ایران با حدود 300 مسافر عادی که بسیاری از آنها زن و کودک بودند، در برابرکدام دشمنی ایران انجام شد؟

اصلاً می‌دانی در سال 64 ناوهای نظامی آمریکا با حمله به سکوهای نفتی ایران در خلیج فارس چه خسارات هنگفتی به ما وارد کردند؟ اینها در برابر کدام دشمنی ما بوده است؟ چرا راه دور برویم؟ ترور دانشمندان هسته‌ای کشورمان که مربوط به همین چند سال گذشته است. شما هم باید یادتان باشد. چرا باید یک عده دانشمندی که هدف‌شان نه نظامی‌گری و تهدید آمریکا بود و نه ضرر زدن به منافع آنها، ناجوانمردانه ترور شوند؟ یا شما فکر می‌کنید گروهک‌های تروریستی شرق کشور را چه کسی حمایت می‌کند؟ از کجا پول و سلاح می‌آورند تا مردم بی‌گناه و مظلوم را به خاک و خون بکشند و جنایت‌های هولناکی در گوشه و کنار کشور به وجود بیاورند؟ یا سازمان مجاهدین خلق که خون هزاران ایرانی مظلوم و بی‌گناه را با ترورهای وحشیانه خودشان ریختند و  هنوز که هنوز است به خیانت به مردم ایران مشغول اند، از کجا حمایت می‌شوند؟ همین آمریکا پشتوانه بزرگ‌شان است.

حرف‌هایش حرف حساب است. اما سوالات مربوط به مشکلات اقتصادی در ذهنم جولان می‌دهد. از او می‌پرسم:

-صحبت‌های شما درست است. کسی نمی‌تواند منکر این جنایات آمریکا شود. اما حرف من و امثال من این است که 30 سال فقط گفتیم «مرگ بر آمریکا» و خودمان هنوز در مشکلات اقتصادی زیادی دست و پا می‌زنیم. به جای این راهپیمایی‌ها به فکر مشکلات باشیم بهتر نیست؟

-اتفاقاً به نکته خوبی اشاره کردی. همه مشکلات که نه، اما بخش زیادی از معضلات اقتصادی ما هم اتفاقاً به تحریم‌های ظالمانه آمریکایی‌ها علیه ما بر می‌گردد. آنها هنوز پیروزی انقلاب اسلامی یک ساله نشده بود که رژیم ناجوانمردانه تحریم‌های مختلف اقتصادی و علمی و فناوری و دارویی و... را علیه ایرانی ها به کار بستند. آنها خوب می‌دانستند که در جهان امروز یکی از مهمترین ابزارها و جلوه های قدرت، امور اقتصادی و معیشتی است و بسیاری از رویارویی کشورها در این عرصه روی می‌دهد. جالب است که بهانه‌های مختلف آمریکایی‌ها برای تحریم ایران، همان‌هایی است که به خودش مربوط است! مثلاً حمایت از تروریسم، تلاش برای دستیابی به سلاح‌های کشتار جمعی، نقض حقوق بشر، ساخت تسلیحات موشکی و...! مثلاً در یکی از دلایل تحریم‌ها آمده است که چون منبع در آمد ایران نفت بوده و ایران اکثر درآمد خود را برای کسب سلاح‌های کشتار جمعی هزینه می‌کند، باید جلوی این مسأله را گرفت و منبع درآمد آنها را قطع کرد.

می‌دانی شرکت‌های نفتی و پتروشیمی از سرمایه‌گذاری و کار در ایران ممنوع شده‌اند؟ حتی در فروش نفت و گاز و سایر محصولات صادراتی کشورمان، ما را در تنگناهای عجیب قرار داده‌اند و کاری کرده‌اند که کمتر کشور و شرکتی جرأت ارتباط مالی و اقتصادی با ایران را دارد؟

 آمریکایی‌ها ناجوانمردی را به واردات و صادرات محصولات نفتی محدود نکرده‌اند. آنها حتی واردات دارو را که در راستای تامین سلامت مردم انجام می‌شود را تحریم کرده و اجازه ورود بسیاری از داروهای مهم را به کشورمان نمی‌دهند. علاوه بر این، تحریم‌های علمی و فناوری را هم باید در نظر گرفت. دانشمندان ایرانی برای دسترسی به منابع علمی خارج از کشور با محدودیت مواجه هستند. تحریم‌های هواپیمایی و کشتیرانی و... را هم باید به لیست اضافه کرد. البته در عین حالی که آمریکایی‌ها ناجوانمردانه و ظالمانه ما را تحریم کرده‌اند و تا حدودی معیشت مردم را هم تخت تاثیر تحریم‌ها قرار داده‌اند، اما اینها برای ما فرصتی برای استقلال و خودکفایی هم بوده است و خیلی جاها به کمک ما آمده است. اگر مدیریت کشور قوی باشد، مطمئن باش که مشکلات اقتصادی هم حل می‌شود.

در ذهنم تمام این دشمنی‌ها را مرور می‌کنم. واقعاً ظلم است. اصلاً چگونه کشور ما با این همه هجمه و دشمنی روی پای خود ایستاده است؟ هنوز در فکرم که می‌گوید:

-تازه هنوز از راه‌اندازی موج ایران هراسی و ساخت فیلم‌های تبلیغی علیه ایران نگفته‌ام. می‌دانی آمریکا و هم دستانش هر ساله چه بودجه هنگفتی برای این کار صرف می‌کنند؟ صدها فیلم هالیوودی برای تخریب اسلام و ایران و ایرانی برای بدبین کردن مردم جهان نسبت به ایران ساخته شده است. هر روز یک قائله در کشورهای همسایه به پا می‌کند و ایران را مسئول آن می‌نامد. خودش داعش را به وجود می‌آورد و منطقه را به آتش می‌کشد، اما ایران را حامی تروریست معرفی می‌کند. با ایجاد توطئه‌های سیاسی در کشور و حمایت از فتنه‌گران، ایران را مخالف دموکراسی و کشوری استبدادی به دنیا نشان می‌دهد.

در ذهن خودم، فتنه بزرگ سال 88 مرور می‌شود. آنجا هم آمریکایی‌ها علناً و رسماً وارد میدان شده بودند تا نظام را ساقط کنند. یادم است هر روز یکی از مسئولین آمریکایی از فتنه گران و اغتشاش‌گران حمایت می‌کرد و آنها را نیروهای خودشان در مقابل ایران می‌نامید! حرف‌های این آقا بد جور ذهنم را مشغول می‌کند. چرا من که اینها را می‌دانستم، با توجیهات بیخود نمی‌خواستم بعضی چیزها را بپذیرم؟ آیا دشمن سرسختی مثل آمریکا مستحق ذره‌ای دلسوزی هست؟ چرا با خودم رو راست نشده بودم؟

با ترمز اتوبوس و صدای راننده به خودم می‌آیم. همسفری‌ام می‌گوید:

-مثل اینکه آخر خط است. بریم پایین.

می‌گویم:

-نه؛ اینجا اول خط است. اصلاً خط مقدم است! من هم با شما می‌آیم. انصافاً با این همه جنایت، یک مرگ بر آمریکای خشک و خالی کم است. کاش دستم‌مان به آنها می‌رسید تا مرگ را واقعا به خودشان بدهیم!

هر دو خنده‌کنان از اتوبوس پیاده می‌شویم و به صفوف دانش‌آموزان، دانشجویان و مردم می‌پیوندیم و همراه با آنها شعار «مرگ بر آمریکا» سر می‌دهیم. مرگ بر آمریکا... مر گ بر آمریکا...

 

(داستان نیم‌بند من درباره چرایی مرگ بر آمریکا !)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۰
احسان عابدی

سیر حوادث سیاسی و فرهنگی در دو-سه سال گذشته حتماً در تاریخ انقلاب اسلامی ثبت و ضبط خواهد شد. حوادثی که این روزها با مدیریت جریان واداده از انقلاب اسلامی در تلاش است تا انقلاب را به محاق برده و جز نامی از جمهوری اسلامی چیزی از محتوای آن باقی نگذارد. شک نکنید که موضع‌گیری‌های جریانات انقلابی و حزب‌اللهی نسبت به این وقایع هم ثبت و ضبط می‌شود و آیندگان نسبت به آن قضاوت خواهند کرد.

اما این روزها که طیف‌های مختلف جریان مذکور دست به دست هم داده و دولت حسن روحانی را بستر مناسبی برای پیاده‌سازی اهداف خود می‌بیند، نمی‌دانم چرا سر و صدایی از یک قشر همیشه در صحنه و اثرگذار در نمی‌آید؟!

متحیرم که چرا «جنبش دانشجویی» آنقدر به انزوا رفته و منفعل شده که هیچ سهمی در حوادث سال‌های اخیر نداشته است؟!

یادم می‌آید در دوره‌ای که ما دانشجو بودیم و به هرحال بخشی از بدنه جنبش دانشجویی این مملکت به حساب می‌آمدیم، حال و روز دانشگاه‌ها و تشکل‌های دانشجویی گونه‌ای دیگر بود.

چقدر تجمع و موضع‌گیری‌های جدی در برابر قوه قضائیه بود و مطالبه عدالت فریاد زده می‌شد و چه کتک‌هایی که دانشجویان در تجمعات از یگان‌های ویژه می‌خوردند!

همین جنبش دانشجویی بود که شعار «عدالت» را در جامعه مطرح کرد تا از دل آن، دولتی با شعار عدالت محوری سر برآورد.

چطور دانشجویان آن زمان چنان به پر و پای اژدهای هشت سر فساد مدیریتی دانشگاه آزاد پیچید که بالاخره راس آن اژدها کنار گذاشته شد. (هرچند به مدد خواب عمیق دانشجویان بعدی، روال سابق این دانشگاه از سر گرفته شد!)

در ماجرای غزه و فلسطین، جنبش دانشجویی آن روز سنگ تمام گذاشت. از تحصن شبانه روزی مقابل دفتر حافظ منافع مصر گرفته تا آتش زدن نمایندگی‌های پوشاک صهیونیستی بن تن و حرکت برای تسخیر سفارت اردن. حرکت درست بود یا غلط، به هرحال دانشجو بیدار بود. حرکت داشت. تکان می‌خورد. خودش را مسئول و مکلف می‌دانست. خواب برایش معنا نداشت.

اما حالا چه شده که در کوران مبارزات سیاسی و اجتماعی و معرفتی در جمهوری اسلامی، صدایی از دانشگاه‌ها در نمی‌آید؟!

آهای تشکل‌های دانشجویی! چه تاثیری در روال مذاکرات هسته ای گذاشتید؟!

اصلا چقدر مساله را جدی گرفتید؟!

چقدر علیه قدم زنی وزیرامور خارجه انقلاب اسلامی با وزیر شیطان بزرگ، آن هم در روزی که به پیامبر اسلام اهانت شده بود، آشفتید؟!

چه کردید وقتی وزیرامورخارجه انقلاب خمینی به صورت اتفاقی(!!) با رئیس جمهور شیطان بزرگ دست داد و انقلاب را به تذبذب نزد ملت‌های دیگر متهم کرد؟!

چه کردید تا رئیس مجلس در اقدامی تاسف‌آور و از پیش معلوم، همدستی خود را با جریان دلخوش به رابطه با آمریکا به نمایش نگذارد و طرحش را در کمتر از 20 دقیقه تصویب نکند؟!

چه رفتاری کردید یا نکردید که مجلس در کمال تعجب و با گستاخی هرچه تمام‌تر، بدون فکر و اندیشه و با لابی و زد و بند طرح مسخره‌ای را تصویب کند که دریچه‌های نفوذ دشمن به کشور را باز می‌کند؟!

تحصن غیرت را هم که یک خانواده راه انداخت و ادامه داد؟!

شما را چه شده؟! خواب خرگوشی‌تان تا به کی می‌خواهد ادامه داشته باشد؟!

متاسفم و اندوهگین که باید بنویسم کار از خواب گذشته. ما با جنازه جنبش دانشجویی رو به رو شده‌ایم. میتی که اگر اندک امیدی به تنفس مصنوعی او بود، حالا با تدابیر ویژه مدیران اعتدالی دانشگاه‌ها و سنگ‌اندازی‌ها و بوروکراسی‌های دست و پاگیر، دیگر امیدی به حیات مجددش نیست. مگر معجزه‌ای رخ دهد و دم مسیحایی‌ای پیدا شود و جانی دیگر در وجودش بدمد!

باشد، قبول! دوره تجمع و تحصن و شیشه شکستن و... گذشته! خب پس دوره چه چیزی است؟! همان کار را انجام دهید!

شما را به خدا بیدار شوید. تکانی بخورید. مگر امام امت به جز شما به چه کسی امید دارد؟! امید این سید را ناامید نکنید. امروز در این پیچ بزرگ تاریخی است که باید خواب بر چشمان‌تان حرام شود. فکر نکنید اگر شما بخوابید، دشمن هم می‌خوابد.

سخت است، اما این سختی را باید به جان خرید. یادتان نرود فریاد امام روح الله را که «مبارزه، با رفاه سازگار نیست.» میدان را خالی نکنید. قدری از رفاه و راحتی خود بکاهید و خواب را بر چشمان جریان سازش و ذلت حرام کنید.

امروز اگر جلوی این ساده‌اندیشان و خوش‌خیالان به شیطان بزرگ را نگیرید، فردا به اژدهای بزرگی تبدیل خواهند شد که زمین زدن آن خون می‌طلبد.

با روالی که این دولت و عقبه فکری و سیاسی او در پیش گرفته و با همدستی جمعی از «وصولگرایانی» که دل به گندم ری خوش کرده‌اند، راه نفوذ دشمن به نظام و تلاش برای هجمه سنگین تر و جدی‌ترش روز به روز هموار می‌شود.

من و شما در برابر این مساله مسئولیم. خواب دیگر بس است. بیدار شوید و حرکت کنید و جلوی انحطاط و استحاله نظام را بگیرید.

بگذارید تحلیل و تفسیر من غلط از آب در بیاید...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۳
احسان عابدی

دوست بزرگواری پیامک داد که: «نمی‌توانم به حادثه منا فکر نکنم؛ چه کار کنم؟!»

ذهنم را مشغول کرد. واقعاً این فاجعه اسفناک و یا ده‌ها حادثه و فاجعه مشابه و غیر انسانی که در جهان اسلام در حال اتفاق است را چگونه باید بنگریم؟!

دشمن داخلی و خارجی پیوسته در حال کشت و کشتار و خونریزی در بین مسلمانان است. یا در قالب رژیم غاصب و خونخوار صهیونیستی مستقیم به روی زن و بچه مسلمان فلسطینی آتش می‌گشاید، و یا شیعه را به جان سنی و سنی را به جان شیعه انداخته و روزی نیست که خبری دردناک از قتل عام مسلمانان دنیا به گوش‌مان نرسد.

مرتبط با این حوادث، یک خط فکری در بین طیفی از جامعه رواج یافته که معتقد است نباید به خبرهای بد و دردناک توجه کرد. این تفکر می‌گوید شنیدن و دیدن اخبار ناگوار از قتل و کشتار انسان‌ها باعث مکدر شدن روح می‌شود و توصیه می‌کند یا اساساً اخبار گوش نکنید و نخوانید و یا اخبار منفی را کنار بگذارید.

اما این تفکر نه تنها با مبانی اسلامی، بلکه با شئون انسانی هم سازگاری ندارد. مگر می‌شود نسبت به سرنوشت هم‌نوعان خود بی‌تفاوت ماند؟ مگر می‌توان هم‌نوعی را در یک گرفتاری عظیمی دید و چشم‌مان خود را به روی او بست؟! پس انسانیت چه می‌شود؟ مگر نگفت سعدی علیه‌الرحمه که: «بنی آدم اعضای یکدیگرند»؟!

اما اگر از زاویه دید یک مسلمان واقعی با اسلام ناب محمدی بنگریم، چند نکته اساسی در ذهن متجسم می‌شود:

  • اسلام دین بیداری است. اسلامی که با غفلت از جامعه اسلامی همراه باشد، اسلام نیست. قطعاً مسلمانان باید در جریان اتفاقاتی مثل فاجعه منا باشند. مگر می‌شود بیش از هزار نفر از حجاج در مراسم حج کشته شوند و مسلمان از آن بی‌خبر باشد؟!
  • می‌گویند اخبار و تصاویر وحشتناک است و روحیه انسان را خراب می‌کند. اولاً اگر خاطر کسی با دیدن و شنیدن چنین اخباری مکدر نشود، نشاید که نامش نهند آدمی! ثانیاً؛ نه تنها نسبت به مصایب مسلمین، بلکه نسبت به هر مصیبتی که بر انسان، مسلمان و غیرمسلمان وارد شود، باید متاثر شد و واکنش نشان داد.

اتفاقاً در این مواقع، متاثر شدن کم‌ترین کار و واکنشی است که از یک انسان بر می‌آید. با این کار حداقل در دل و بین خود و خدای خود ابراز انزجار از ظلم و ستم کرده و موضع خود را نسبت به واقعه مشخص می‌کنیم.

  • یک مسلمان متعهد همواره در حال مبارزه است. چه مبارزه با نفسانیت خود باشد یا مبارزه با دشمنان خارجی و موانعی که تحقق وعده‌های الهی را به تاخیر می‌اندازد. اما قبل از مبارزه باید از جوانب دشمنی مطلع شد و بعد از مطلع شدن، تاثر روحی و فکری است که می‌تواند آدمی را به حرکت وا دارد.

یعنی تا ندانیم، در پی آن احساس وظیفه‌ای نمی‌کنیم و تا احساس وظیفه نکنیم، حرکتی نخواهیم کرد. پس لازمه حرکت و مبارزه، دانستن و متاثر شدن است.

برادر و خواهر مسلمان من؛

خلاصه کلام؛ بگذار تصاویر و اخبار تکان‌دهنده این روزهای حجاج تو را تکان بدهد. بگذار روحت را اذیت کند. بخوان و ببین چه ظلم عمیقی بر جهان اسلام وارد شد. تصاویر پشته‌های از کشته درست شده حاجیان مکه را ببین تا از خودت بپرسی چرا و به کدامین گناه؟!

در پی هر حادثه مهمی موضع رهبر و سکان‌دار امین جامعه را بخوان و بشنو تا بتوانی نگاهت را و مسیر حرکتت را درست تنظیم کنی!

خبرهای غم‌زده این روزها را بخوان تا بدانی جهان اسلام از چه درد می‌کشد؟!

نه فقط اخبار و تصاویر فاجعه منا را، که خبرها و تصاویر غزه، فلسطین، سوریه، یمن، عراق، افغانستان و... را هم نگاه کن. ببین چگونه کودکان مظلوم را به خاک و خون می‌کشند؟ آن طفل شیرخواره را دیدی که صهیونیست‌های قصابِ غاصب، زنده زنده در آتش سوزاندند؟! می‌بینی چطور داعش دست‌ساخته آمریکا در سوریه و عراق سر می‌برد و اعدام دسته جمعی می‌کند؟!

آری؛ اینها من و تو را ناراحت، متاثر و خشمگین می‌کند. اما همین خشم و اندوه و بغض و کینه از ظلم و ظالم است که چرخ مبارزه را به حرکت در می آورد و به قول امام روح الله: «مبارزه، با رفاه طلبی سازگار نیست.»

باید «در جریان» باشی؛ خون دل بخوری و سینه‌ات سرشار از بغض انقلابی باشد تا بتوانی در حد وسع و توان خود علیه کفر و شرک و ظلم و ظالم مبارزه کنی.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۱:۴۲
احسان عابدی

بررسی تاریخ زندگانی ائمه اطهار(علیهم السلام) نشان می‌دهد که هیچ‌گاه عنصر مبارزه سیاسی از حیات جاودان آنها پاک و یا حتی کمرنگ نشده است. آنچه که مورد تایید مورخان و اسلام شناسان است، تفاوت در شیوه و روش مبارزه بین ائمه، به فراخور مقتضیات زمانی هریک از آن بزرگواران است، وگرنه امامان شیعه لحظه‌ای خود را فارغ از مبارزه الهی و عمل به تکلیف سیاسی خود ندیده‌اند.

یکی از ائمه اطهار(علیهم السلام) که زیرکی فراوانی در نوع مبارزه سیاسی خود به خرج داده و به خوبی دشمن را زمین‌گیر کرده است، امام هشتم، حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) است. در این نوشته، مروری می‌کنیم بر تحلیل رهبرمعظم انقلاب از رفتار و سیره سیاسی امام رضا(علیه السلام) تا از منظر یک عالِم و امام شناس با مبارزه سیاسی این امام همام آشنا شویم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۶
احسان عابدی