پابرهنگان

پابرهنگان

لذت دوستی با پابرهنگان در این است که مطمئنی ریگی به کفش خود ندارند...

طبقه بندی موضوعی

۲۴ مطلب با موضوع «فرهنگی» ثبت شده است

هرچه سینمای ایران می‌کشد از فیلمنامه است و نداشتن قصه و این بلا گریبان‌گیر اکثر قریب به اتفاق تولیدات سینمایی ماست. تنگه ابوقریب هم متاسفانه به این ضعف مبتلاست. فیلم نه قصه دارد و نه دقیقاً مشخص است که چه اتفاقی قرار است بیفتد. تا اواسط فیلم هیچ کشش و تعلیقی نیست و صرفاً اتفاقات ریز و بی‌ربط به هم را می‌بینیم که تلاش شده به هم پیوند بخورند. نه اینکه بعد از آن هم تعلیق ایجاد شود، نه! فقط شما را پای فیلم می‌نشاند تا تمام شود و ذهن شما درگیر هیچ اتفاق یا کنشی نمی‌شود.

اصولاً با ساختن فیلم از یا درباره جنگ، یا باید حماسه‌ای به تصویر کشیده شود و یا تاثر و احساسات مخاطب درگیر شود و یا زشتی و تلخی جنگ نشان داده شود و یا اگر جنگی مثل دفاع مقدس ما در میان است، نگاهی معنویت‌گرا تقویت شود. به جرات می‌توان گفت تنگه ابوقریب هیچکدام از این کارها را نمی‌کند و صرفاً دوربینی روی دست است تا چند ساعت از یک نبرد را به ما نشان دهد. اضافه کنید دیالوگ‌های بعضاً کلیشه‌ای و شعاری که همه مخاطبان خود را در سن و حد «علی» فرض گرفته و تلخی و زشتی جنگ را کاملاً سطحی شده ارائه می‌کند.

از طرفی حتی بار دراماتیک فیلم هم به شدت ضعیف است و جز در چند صحنه پایانی نمی‌تواند احساسات مخاطب را برانگیزد. به خصوص صحنه شهادت مجید که ناباورانه ساده و مصنوعی و بی‌احساس است. مشخص نیست که چرا انقدر دیر موسیقی متن وارد فیلم می‌شود و درواقع از زمان پخش موسیقی در دقایق پایانی است که فیلم از حالت مستند خارج شده و جنبه درام و حماسه به خود می‌گیرد.

تعجب من از حجم تعریف و تمجیدی است که از فیلم شده است، در حالی که فیلمی متوسط و غیرحرفه‌ای در ژانر جنگ است. بهرام توکلی که اولین کار جنگی خود را تجربه کرده، هنرش را بیشتر خرج شلوغ بازی کرده است و آنقدر تند و از این شاخه به آن شاخه جلو می‌رود تا مخاطب متوجه ضعف‌ها و باگ‌های اساسی فیلم نشود. حتی خشونتی هم که می‌خواهد از جنگ نشان دهد، تکراری است و کپی برداری از چند فیلم هالیوود است که به نظرم به جز صحنه دختری که پدر و مادرش نیستند و کمی هم بدن‌های شیمیایی شده مردم و رزمندگان، باقی سکانس‌ها و صحنه‌ها تاثیری در مخاطب ندارند.

تنگه ابوقریب فیلم پرهزینه و پرزحمتی است، اما افسوس که نتوانسته قصه‌ای را درون خودش جای بدهد. هرچقدر هم بگویند مقصود فیلم روایت یک روز و یک نبرد و... بوده، چیزی جز توجیهات غیرقابل قبول نمی‌نماید و سینمای بدون قصه سینمای ناقص و بی‌معنایی است، حتی اگر مستندی از یک روز نبرد در برابر دشمن باشد.  

از نقاط قوت تنگه ابوقریب یکی این است که فیلم رزمندگان و سربازان است و نشان می‌دهد که مقاومت کار یک نفر و یک فرمانده نبود و همه در یک خط مقابل تجاوز دشمن ایستادند. از فیلمبرداری عالی و خیره کننده خضوعی ابیانه هم نمی‌توان گذشت و اهل فن می‌دانند این فیلمبرداری چه زحمت و جهادی طلبیده است.

با تمام ضعف‌ها و کاستی‌ها تماشای تنگه ابوقریب را توصیه می‌کنم، هرچند با ندیدنش هم چیزی را از دست نداده‌اید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۷ ، ۱۱:۵۷
احسان عابدی

نگاهی به فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری

فیلم سه بیلبورد اتفاق عجیب و شاهکارگونه‌ای ندارد، الا یک فیلمنامه فوق‌العاده و البته بازی تماشایی فرانسیس مک دورمند در نقش میلدرد هیز.

پس اگر دنبال هیجان یا معما یا فیلم جنایی هستید سه بیلبورد را نبینید! 

اساس فیلم مارتین مک دونا بر دو چیز است؛ یکی نمایشی از زندگی نکبت‌بار مردم آمریکا و پوچی و بی‌غایتی آنها.به طوری که هیچ‌کس در این شهر خوشحال نیست، هیچ‌کس زندگی باب میلی ندارد. همه غمناک و شکست‌خورده‌اند و زندگی بی‌آینده‌ای را سپری می‌کنند. 

 موضوع دیگر به چالش کشیدن قضاوت نسبت به دیگران است و اینکه چقدر انگاره‌های ما از دیگران درست است؟ شخصیت‌های اصلی فیلم نسبت به یکدیگر انگاره‌ای ساخته‌اند و وقتی به اشتباهات‌شان در این انگاره‌سازی از دیگران پی می‌برند دچار تحول می‌شوند. 

 میلدرد زنی است که درباره پرونده قتل دخترش نسبت به ویلبی رئیس پلیس شهر بدبین است و این شروع جنگ قضاوت‌هاست.  او بعد از خواندن نامه ویلبی پس از خودکشی و دانستن اینکه او پول کرایه بیلبوردش را داده ذهنیتش فرق می‌کند. وقتی می‌فهمد شوهر سابقش بیلبوردها را آتش زده نه پلیس و وقتی پس از آتش زدن ایستگاه پلیس می‌بیند دیکسن سوخته اما تلاش کرده پرونده دخترش را از آتش نجات دهد نظرش راجع به او و سایر پلیس‌ها تغییر می‌کند. دیکسن هم با خواندن نامه ویلبی که او را به کنار گذاشتن نفرت وصیت کرده متحول می‌شود. {مک دونا برای ایجاد تحول، ویلبی را قربانی می‌کند و می‌کشد تا دو نفر دیگر را نجات دهد}

اما نویسنده و کارگردان فقط شخصیت‌های داستان را بازی نمی‌دهد، بلکه شما را هم به بازی می‌گیرد! او ثابت می‌کند که شما هم در قضاوت به شدت اشتباه می‌کنید. شما نمی‌دانید میلدرد را یک زن خشن و خطرناک بدانید یا بیمار روانی؟ مادری که با حس مادرانه دنبال تقاص خون دخترش است یا کسی که خواهان عدالت و اجرای قانون است نه چیز دیگر؟ چطور زنی که لبخند نمی‌زند و ایستگاه پلیس را آتش می‌زند، می‌تواند با دمپایی‌های عروسکی‌اش یک دیالوگ دو طرفه با لحن طنز اجرا کند؟ یا با یک آهو سر درددل باز کند و اشک بریزد؟ حتی اجازه نمی‌دهد بتوانید درباره دیکسن و ویلبی هم قضاوت دقیقی داشته باشید که چطور آدم‌هایی هستند؟

پایان باز فیلم هم دقیقا شما را به تردید می‌اندازد که دیکسن و میلدرد چه تصمیمی می‌گیرند؟ جوان ناشناس مظنون را می‌کشند یا نه؟! و اصلا نظرشان درباره این جوان و ارتباطش با قتل دختر میلدرد چه می‌شود؟

️سه بیلبورد فیلمی قابل پیشنهاد است. هم تصویری از جامعه آمریکا و رفتار پلیس با مردم می‌بینید و هم ذهن‌تان قلقلک می‌شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۵۵
احسان عابدی

داغونیم اما پشیمان نیستیم!

فیلم سینمایی  Thank You for Your Service یا از خدمات‌تان متشکریم کاری است از #جیسون_هال #jason_hall که تولید 2017 است و درباره مشکلات روحی و روانی سربازان ارتش امریکا در جنگ عراق است.

در این فیلم سربازانی که در عراق می‌جنگیده و ماموریت‌شان بمب‌یابی و خنثی‌سازی بمب بوده است، برای مرخصی به امریکا برمی‌گردند. مشکل از بدو ورود به فرودگاه شروع می‌شود. وقتی همسر و دختران یکی از سربازان کشته شده یقه گروهبان شو را می‌گیرد و می‌پرسد «شوهرم چطور مرد؟ تو اونجا بودی؟ او مثل یک قهرمان مرد؟»

تمرکز فیلم روی سه سرباز است. یکی ویل است که وقتی به خانه برمی‌گردد می‌بیند همسرش نیست و وسایل خانه را هم فروخته و جواب تلفن را هم نمی‌دهد. او پس از پیدا کردن همسرش و جر و بحثی با او سریع اقدام به خودکشی با اسلحه می‌کند.

سولو سرباز دیگری است که خود را مسبب کشته شدن همرزمش می‌داند و صحنه و بوی سوختن همرزم مدام آزارش می‌دهد. او روانی و  معتاد  شده و شرایط بحرانی برایش پیش می‌آید. در حدی که حافظه‌اش به شدت هم ضعیف می‌شود. سولو طعمه یکی از باندهای قاچاق اسلحه می‌شود و به کمک آدام شومن راهی بیمارستان روانی می‌شود تا بهبود یابد.

دیگری آدام شومن است که می‌توان او را شخصیت اصلی فیلم دانست. شومن متخصص پیدا کردن بمب است. به قول رفقایش او بمب را نمی‌بیند، بلکه بو می‌کشد!

در یکی از ماموریت‌ها آدام تشخیص می‌دهد بمبی در یک ساختمان است و وقتی بالا می‌روند، چیزی پیدا نمی‌کنند اما یکی از سربازان به نام ایموری از ناحیه سر مورد اصابت تک تیرانداز واقع می‌شود. شومن برای نجاتش او را به پشت می‌گیرد و از پله‌ها پایین می‌آید، در حالی که خون سر ایموری صورت شومن را آغشته می‌کند و حتی وارد دهانش می‌شود، به دلیل سنگینی و تندی پله‌ها، رهایش می‌کند.

ایموری فلج می‌شود اما زنده می‌ماند و شومن خودش را مسبب مجروحیت می‌داند. از طرفی عذاب وجدان دارد چون «داستر» که کشته شده، به جای او سر پست رفته و در واقع به جای او کشته شده است.

 

فیلم یک درام است از مشکلات سربازان ارتش امریکا بعد از جنگ که عمدتاً هم مشکل روحی و روانی است. یکی از فرماندهی می‌گوید ۲۲ سرباز در یک روز خودکشی کرده‌اند. روانشناس درمانگاه می‌گوید صدها هزار سرباز در نوبت کمک روانشناسان ارتش هستند و جالب است که دولت و ارتش حمایت جدی و مهمی هم از سربازان نمی‌کند. حتی به «سولو» خدمات نمی‌دهند و می‌گویند تو اصلاً جنگ نبوده‌ای!

زن و بچه‌های سربازان هم قربانیان ردیف دوم حضور سربازان ارتش در جنگ عراق هستند.

اما؛ اما نکته جالب فیلم اینجاست که با وجود همه مشکلات و مصائب، هیچکدام احساس پشیمانی از حضور در جنگ نمی‌کنند. آن‌ها به کاری که کرده‌اند بی‌اعتقاد نیستند، حتی ارتش یا دولت را هم سرزنش نمی‌کنند؛ بلکه از اتفاقاتی که در جنگ افتاد و می‌شد کاری کرد که مثلاً ایموری فلج یا داستر کشته نشود، رنج می‌برند.

به نظر می‌رسد هدف فیلم برانگیختن عواطف مردم نسبت به سربازان امریکایی اشغالگر عراق است. تماشای این فیلم به مخاطب احساس همدلی با سربازان و خانواده‌های آنها دست می‌دهد. اینکه باید قدر کسانی که برای «ما» به جنگ می‌روند و کشته و زخمی می‌شوند را دانست! اینکه جنگجوها نباید خودکشی کنند، اما اگر خودکشی هم کردند، درک‌شان کنیم و بدانیم که برای چه هدف بزرگی به این بلا مبتلا شده‌اند!

Thank You for Your Service یا از خدمات‌تان متشکریم را از جوانبی می‌توان #آژانس_شیشه_ای سینمای جنگ امریکا دانست. با این تفاوت که اینجا سربازان زخم خورده از جنگ از هیچ چیز جز خودشان گله ندارند.

می‌بینید هالیوود چطور در عرصه سینما مردمش را به رزمنده‌هایش نزدیک می‌کند؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۳۳
احسان عابدی

مرد، میانسالی را رد کرده و موی و محاسن سپیدش نشان می‌دهد که حداقل 50 سالی عمر کرده است. چهره‌اش این روزها شکسته‌تر شده و غم و اندوه از سر و رویش می‌بارد. می‌گوید: «وقتی ازدواج کردیم، وضع مالی‌مان خوب بود. کم و کسری نداشتیم. با همسرم قرار گذاشتیم یک فرزند ترجیحاً پسر داشته باشیم و هر چه داریم برای او خرج کنیم تا به جایی برسد و کسی بشود. اتفاقاً خدا یک پسر به ما داد و او شد همه زندگی ما. هرچه می‌خواست برایش می‌خریدیم و خیلی خرجش کردیم تا وارد دانشگاه شد. همیشه امید داشتیم دکتر یا مهندس شود و مایه افتخار خانواده باشد. اما دست تقدیر پسر جوانِ ما را در یک تصادف از ما گرفت و حالا با مرگ تنها فرزندمان، نمی‌دانیم با چه امیدی باید زندگی کنیم.» 

این اتفاق دردناک یک استثناء نیست و می‌تواند برای بسیاری از خانواده‌های تک فرزند رخ داده باشد. متاسفانه این دیدگاه غلط در بین برخی خانواده‌ها رایج است که نه حتی دو فرزند؛ بلکه یک فرزند کافی است و اگر هرچه داریم در تربیت و رشد یک فرزند بگذاریم، بهتر است از این‌که چند فرزند داشه باشیم و فرصت رسیدگی به آن‌ها را نداشته باشیم و یا پول کافی برای خوشبخت کردن آن‌ها نداشته باشیم!
معمولاً این خانواده‌ها ثروت و سرمایه خوبی هم در اختیار دارند و منتظر خوشبختی تنها فرزندشان با ثروت پدر و مادر هستند، اما غافل از این‌که سرمایه اصلی نه پول و خانه و ماشین و...، بلکه اولاد صالح آدمی است. چرا که بعد از مرگ، پول و سرمایه آدمی به کار نمی‌آید و آنچه ماندگار می‌شود، اولاد صالحی است که از خود به جا گذاشته است.
هدف، بررسی معایب تک فرزندی نیست، بلکه اشاره به یک خطر بزرگ در کمین یک طرز فکر غلط است که می‌گوید یک فرزند خاص بهتر از چند فرزند عادی است! تک فرزندی باعث وابستگی شدید والدین به تنها فرزند خود می‌شود و این وابستگی عاملی برای اضطراب در خانواده می‌شود. به گونه‌ای که پدر و مادر به دلیل علاقه شدیدی که به تنها فرزند خود دارند، همیشه نگران هستند که مبادا صدمه‌ای به او برسد. اگر هم از قضا اتفاق تلخی مانند آنچه بر سر خانواده‌ای که در مقدمه شرح داده شد بیفتد، والدین دچار لطمه روحی شدیدی خواهند شد که جبران آن چندان میسور نخواهد بود. چرا که فرزندآوری در هر سن و سالی ممکن نیست و آب رفته دیگر به جوی باز نمی‌گردد.
این صرفاً یک جنبه از معایب تک فرزندی است که گریبان‌گیر خانواده‌ها می‌شود و اگر خدای ناکرده تک فرزند فوت کند یا به بیماری سخت و لاعلاجی مبتلا شود، بنیان خانوده متلاشی شده و زن و شوهر به دلیل تفکر غلط خود باید تا آخر عمر حسرت فرزند داشتن بخورند.
بهتر است همسران جوان در زمان تصمیم‌گیری برای تعداد فرزند، چنین مسائلی را هم در نظر داشته باشند و بنای زندگی خود را مستحکم‌تر کنند. همیشه تصمیم‌های اشتباه قابل جبران نیستند!

* انتشار در روزنامه وطن امروز؛ یکشنبه 21 آذر 1395 صفحه 4

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۷
احسان عابدی

یادداشتی برای فیلم اروند

دفاع مقدس ما با وجود گنجینه‌ای از سوژه‌ها و داستان‌ها و موضوعات مختلفی که در دل خود دارد، اما هنوز به اندازه حداقلی هم از آن بهره‌برداری هنری و فرهنگی نشده است. این ادعا آن‌جا ثابت می‌شود که تابستان سال 1394 زمانی که پیکر پاک 175 شهید غواص به کشور بازگشت و ولوله‌ای در دل مردم مومن ایران به راه انداخت، دست سینمای ما خالی بود و صدا و سیما فیلمی با این موضوع برای پخش نداشت! اگرچه دیرهنگام، اما بالاخره پس از ماه‌ها، کارگردان جوانی به نام پوریا آذربایجانی ادای دینی کرده و فیلم «اروند» را با موضوع شهدای غواص عملیات کربلای 4 در تاریخ سینمای ایران به ثبت رسانده است.

اروند را در حد خودش باید ستود. ستودن آن به دو دلیل است. یکی اینکه اولین فیلم با موضوع شهدای غواص است و می‌تواند باب فیلمسازی در این موضوع و با سوژه‌های بدیع‌تر را نوید دهد. دوم اینکه کارگردان جوان و کمتر شناخته شده‌ی سینمای ایران توانسته اثر قابل قبولی از خود به جای بگذارد و دومین ساخته سینمایی خود را با کیفیت نسبتاً خوب و اثرگذاری عرضه کند.

اروند در عین حالی که داستان آرامی دارد، اما کشش و هیجان خوبی هم دارد. مخاطب قرار نیست با یک فیلم جنگی مواجه شود و یا عملیات کربلای 4 برایش به تصویر کشیده شود. بلکه حکایت عاشقی را روایت می‎کند که 30 سال از دوستانش دور مانده و حالا هوایی می‌شود تا به منطقه عملیات برگردد و دوستانش را پیدا کند. دوستانی که به زعم او، مرواریدهای اروند هستند.

یونس جانباز اعصاب و روان است و در اواخر فیلم می‌بینیم که چگونه بر اثر شلیک‌های زیر آب دچار موج انفجار می‌شود و از خیل هم‌رزمانش جا می‌ماند. او که در آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان نگه‌داری می‌شود، اصرار دارد همراه با گروه تفحص به منطقه جنگی عملیات کربلای 4 برود و مرتضی و حسین را پیدا کند. شیدایی یونس در سفرش به ام الرصاص به خوبی نشان داده می‌شود و مدام به خاطراتش از دوستانش فلش‌بک می‌زند.

اروند اگرچه نمی‌خواهد مخاطب را به چالش فکری و ایجاد دغدغه و خودخوری بیندازد که مثلاً «بعد از شهدا ما چه کرده‌ایم»، اما در دو سکانس، آن هم به صورت کلیشه‌ای و سر راست دیروز شهدا و امروز مردم را مقایسه می‌کند. یکی آن‌جا که یونس سوار ماشین است و با خانواده‌اش به خانه بر می‌گردد و پشت چراغ قرمز و زیر بارش باران، دو جوان در ماشین کناری در حال سیگار کشیدن هستند و صدای موزیک ماشین‌شان بلند است. این‌جا برای لحظه‌ای به صورت ناخودآگاه مخاطب جوانان دیروز و امروز در ذهنش تداعی می‌شود. سکانس بعدی هم وقتی است که یونس و فرمانده‌اش، حاجی مصطفوی وارد خاک عراق شده‌اند و در اتاقی در ام‌الرصاص آماده خوابیدن می‌شوند. یونس از حاجی مصطفوی می‌پرسد:

_ اگه اون روز، عاقبت امروز رو می‌دیدی، حاضر بودی بجنگی؟ اصلاً الان چی؟ حاضری دوباره بجنگی؟

_ تو چی؟ حاضری بجنگی؟

_ حاجی من 70 درصدم. هنوز 30 درصدم باقی مونده...

به جز این دو سکانس، که این دو هم کلیشه هستند، کارگردان نمی‌خواهد تلنگر به بیننده‌اش بزند و فکر او را آزار بدهد.

آذربایجانی هر چقدر در خلق صحنه‌ها موفق است، در بازی گرفتن از بازیگران توفیق چندانی نداشته است. بر خلاف نظراتی که درباره بازی خوب سعید آقاخانی اظهار شده، به نظرم انتخاب او برای این نقش خیلی هم مناسب نبوده است. هر چند آقاخانی تمام تلاشش را کرده است، اما در انتقال حس واقعی به بیننده ضعیف است.

در عوض، خلق صحنه‌ها بسیار خوب در آمده است. هم صحنه‌های زیر آب و هم فلش‌بک‌هایی که یونس به گذشته می‌زند و دوستانش را به یاد می‌آورد. صحنه طلایی فیلم هم که بستن دست‌ها و زنده به گور کردن غواصان است، اثرگذار شده است. هرچند ظاهراً بنای کارگردان این نبوده که محور فیلمش این صحنه باشد. در واقع باید گفت که این فیلم برای پرداختن توصیفی به چنین صحنه تراژیک و تاریخی، کوچک است. لذا کارگردان خیلی گذرا این صحنه را گرفته و نخواسته وارد عمق ماجرا شود. اما همین قدر هم اثرگذار شده و روضه‌ی فاش برای بیننده می‌خواند...

اما نمایشِ دو مورد در فیلم بدون توجیه به نظر می‌رسد و معلوم نیست چرا بر آن‌ها تاکید شده است. یکی وارد کردن بی مورد و بی نتیجه دوست دختر داشتن رزمنده جوان و بعد تکرار آن درباره سربازی که در منطقه پست می‌دهد و اتفاقاً هم‌نام همان رزمنده جوان است. و دیگری سیگار کشیدن چند تن از شخصیت‌ها. پسر اتیسمی یونس سیگار می‌کشد و مادرش از یونس می‌خواهد در این باره با او صحبت کند. حاجی مصطفوی در جنگ و لحظاتی قبل از عملیات سیگار می‌کشد و همچنان بعد از 30 سال سیگاری است. بدتر از این دو، سیگار کشیدن ستار، پسر شهید ایاز است که نه به چهره‌اش می‌آید و نه به شخصیتش! و معلوم نیست چه اصراری به تکرار سیگار کشیدن‌ها در فیلم بوده است.

اروند اگرچه شاهکار نیست، اما یک فیلم اثرگذار و دیدنی است. در سینمای فعلی ایران، تماشای اروند و امثال اروند غنیمتی برای جریان انقلابی است که البته نیازمند حمایت است.

انتشار در سایت سلام سینما

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۴:۰۴
احسان عابدی

نگاهی به افتخارآفرینی رزمندگان یزدی

 

دفاع مقدس از نقاط تابناک و تاریخی کشور ایران است که با افتخارآفرینی و خلق حماسه‌های گوناگون توسط بسیجیان امام خمینی(ره) در تاریخ جنگ‌های دنیا ثبت شده است. از جمله ویژگی‌های قابل توجه و کمتر تکرارپذیر دفاع مقدس، حضور داوطلبانه همه اقشار مختلف مردم در جنگ است که در کمتر جنگ‌هایی رخ داده است. در دفاع مقدس ما، همه اقشار جامعه و مردم همه استان‌ها نقش داشتند. پراکندگی شهدای دفاع مقدس در شهرها و روستاهای مختلف کشور حاکی از حضور حماسی جوانان بسیجی سرتاسر ایران در جبهه‌های جنگ است. استان یزد نیز مانند سایر استان‌ها دین خود به اسلام و انقلاب اسلامی را در دفاع مقدس ادا کرد و حضور برجسته‌ای در جنگ از خود نشان داد.

یزدی‌ها از قبل از شروع دفاع مقدس در غائله‌های اشرار در کردستان و سیستان و بلوچستان حضور فعال داشتند و به عنوان مثال سردار شهید محمد منتظرقائم مدتی فرماندهی سپاه سقز را بر عهده داشت. در ابتدای جنگ تحمیلی به دلیل اینکه هنوز یگان‌های خاصی در جبهه‌ها تشکیل نشده بود، یزدی‌ها در مناطق مختلف حضور داشتند. اردکانی‌ها به فرماندهی سردار شهید بوستانی در سرپل ذهاب بودند. سردار شهید خلیل حسن بیگی فرمانده دژبان منطقه غرب کشور بود. برادران میبدی به فرماندهی سردار شهید دلاک در شوش حضور داشتند. بافقی‌ها در جبهه دارخوین حضور داشتند. رزمندگان بیشتر شهرستان‌های دیگر هم به فرماندهی سرداران شهید رشیدی و عاصی‌زاده در سوسنگرد حضور فعال داشتند. در ضمن در سایر مناطق هم یزدی‌ها به صورت پراکنده و به اقتضای نیاز به جبهه خدمت می‌کردند.

تشکیل تیپ مستقل یزدی‎‎ها در روز عید غدیر

با شروع عملیات‌ها و تشکیل یگان‌ها، رزمندگان یزدی‌ در تیپ‌های عاشورا، کربلا، نبی اکرم(ص)، 17 قم و... حضور حضور داشتند. در عملیات بیت‌المقدس یک گردان پیاده و یک گردان زرهی در تیپ عاشورا و یک گردان و یک گروهان پیاده در تیپ 17 قم و در تیپ عاشورا رزم کردند. بعد از عملیات رمضان عمده نیروهای یزد وارد تیپ 8 نجف اشرف شدند. رزمندگان یزدی‌ در عملیات محرم با سه گردان و یک گروهان مستقل به دفاع از مرز و بوم کشورمان پرداختند. بعد از عملیات محرم، تیپ‏‏ها به لشکر ارتقا یافتند و از همان زمان پیگیری‎‎هایی برای این‌که یکی از تیپ‎‎های لشکر نجف به رزمندگان یزدی اختصاص داده شود، انجام شد. این درخواست یزدی‌ها با مخالفت سردار شهید «احمد کاظمی» فرمانده لشکر 8 نجف اشرف روبه‎‎رو شد. شهید کاظمی عقیده داشت که در صورتی که نیروهای یزدی از لشکر جدا شوند، توان نیرویی و پشتیبانی تیپ به شدت پایین خواهد آمد و لذا نیاز به حضور آنها را در تیپ ضروری است. به هر ترتیب قبل از عملیات والفجر چهار، موافقت فرمانده کل سپاه با تشکیل تیپ مستقل برای استان یزد دریافت شد و تیپ الغدیر یزد در 18 ذی‌الحجه مصادف با عیدغدیر به همین نام، نامگذاری شد و سردار شهید «ذبیح الله عاصی زاده» به‌عنوان اولین فرمانده تیپ انتخاب شد. البته رزمندگان یزدی تیپ مستقل 18 الغدیر در عملیات والفجر چهار در لشکر 8 نجف اشرف حضوری موفق از خود به جای گذاشتند که قبل از عملیات والفجر چهار اولین فرمانده تیپ، شهید عاصی زاده به شهادت رسید.

مرسوم بود یگان‎‎های جدید تا یک سال در عملیات پدافندی شرکت می‎‎کردند، اما تیپ مستقل 18 الغدیر یزد در اولین ماه‎‎های تشکیل خود در عملیات خیبر در قالب چهار گردان پیاده و گردان‌های رزم و سیار و خدمات رزم شرکت کرد و توانست ماموریت خود را به‌صورت کامل انجام دهد. در واقع عملیات خیبر، اولین عملیات آفندی تیپ مستقل 18 الغدیر یزد بود و بعد از این عملیات تیپ الغدیر در رده یگان‎‎هایی قرار گرفت که حساب خوبی روی آن باز می‌شد.

ماموریت مهم در عملیات والفجر هشت

عملیات آفندی بعدی تیپ، عملیات بدر بود که در آن عملیات جناح راست کل منطقه در اختیار تیپ بود و در جناح چپ لشکر 14 امام حسین(ع) قرار می‌گرفت که نیروهای یزدی در این عملیات هم سربلند بیرون آمدند.

بعد از آن، عملیات قدس پنج نیز به صورت مستقل توسط تیپ انجام شد و در عملیات مهم و تاریخی والفجر هشت کار بزرگی به الغدیریان واگذار شد. این ماموریت، پاسداری از خط جزایر مجنون و انجام یک تک فریب و پشتیبانی در منطقه خرمشهر (جزایر ام الرصاص و ام البابی) بود که با همراهی دو تیپ دیگر باید 24 ساعت قبل از عملیات، انجام داده و دشمن را مشغول می‌کردند تا دشمن متوجه تک اصلی در منطقه فاو نشود. تیپ مستقل 18 الغدیر در این ماموریت 48 ساعت دشمن بعثی را در منطقه درگیر کرد و رزمندگان یگان‌های دیگر سپاه موفق شدند عملیات اصلی را در منطقه فاو به انجام برسانند. بعد از موفقیت در عملیات والفجر هشت، تیپ الغدیر عملیات‌های نصر هفت و بیت المقدس دو و چهار را در شمال غرب انجام داد و مجدداً به جنوب بازگشت و در عملیات‌های بیت‌المقدس هفت و غدیر شرکت کرد.

افتخارآفرینی الغدیریان در منطقه زید

در سال 1363، تیپ در خط پدافندی منطقه زید مستقر بود که عراق تک نموده و مقداری از منطقه تیپ را گرفت، اما بلافاصله الغدیریان پاتک کرده و منطقه را پس گرفتند که در خطبه‎‎های نماز جمعه تهران با تعبیر «تیپ پیروز الغدیر» به آن پرداخته شد و از آن به بعد، تیپ یزدی‌ها به تیپ پیروز الغدیر معروف شد.

در مجموع تاریخ دفاع مقدس نشان می‌دهد که تیپ مستقل 18 الغدیر یزد در آن دوران حساس انقلاب اسلامی کارنامه بسیار درخشانی از خود به جای گذاشت که ثمره ایثار و فداکاری شهدا، جانبازان و آزادگان بود که از جان خود مایه گذاشتند تا وجبی از خاک میهن اسلامی به دست دشمن بعثی نیفتد و اسلام به راه خود ادامه دهد. تیپ الغدیر در طول دفاع مقدس سه فرمانده شهید داشت که راه آن‌ها تداوم یافت و بعد از دفاع مقدس نیز دو فرمانده آن شهید شدند. این تیپ هم اکنون با اطاعت از منویات ولی امر مسلمین و فرماندهی کل قوا، حضرت آیت الله العظمی امام خامنه‌ای(مدظله العالی) به تقویت قدرت نظامی و دفاعی خود پرداخته و در صحنه پاسداری از انقلاب اسلامی حضور مستحکمی دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۳:۳۵
احسان عابدی

سیدشهیدان اهل قلم

درک عالم سیدنا مرتضای آوینی کاری ساده نیست. آوینی را سید شهیدان اهل قلم خوانده‌اند و این لقب شاید تنها یکی از وجوه وجودی سید مرتضی را به تصویر بکشد.

مرتضای آوینی تراز روشنفکری و هنرمندی انقلاب اسلامی بود. در دوره‌ای که روشنفکری خلاصه شده در تفکر مدرن و ماده‌انگاری خلاصه می‌شد، آوینی مقالات توسعه و مبانی تمدن غرب را می‌نوشت و از فساد سینمای سرمایه‌داری می‌گفت.

روایت فتح او ماندگار شد و تا یاد و خاطره دفاع مقدس باقی است، روایت فتح هم به عنوان سند تصویری رشادت و هنرمندی بزرگمردان آسمانی هست.

اما آوینی بزرگ را در کتاب‌هایش بهتر می‌توان شناخت. در این نوشتار معرفی اجمالی خواهیم داشت بر چند کتاب مطرح شهید آوینی:

دوره سه جلدی «آینه جادو » مجموعه مقالات سینمایی شهید آوینی است و تنها کتابی است که در زمان حیات وی و با نظارتش منتشر شده است. این مجموعه سه جلدی هم تجربیات آوینی از مستندسازی و فیلم‌سازی است و هم برداشت‌ها و دیدگاه‌های وی درباره ابعاد وجودی سینما که البته با نگاهی فلسفی و عرفانی نگاشته شده است.

«توسعه و مبانی تمدن غرب» کتابی است در باب غرب شناسی که مقوله توسعه و نسبت آن را با تفکر دینی و انقلاب اسلامی واکاوی می‌کند. این اثر که مجموعه مقالات است در سال‌های آخر دهه 60 نوشته شده و منبع خوبی برای شناخت مبانی تمدن غرب است.

یکی از پر مخاطب ترین آثار منتشر شده از شهید آوینی «حلزون‌های خانه به دوش» است. این کتاب که بر خلاف سایر کتاب‌ها کمتر تعابیر فلسفی و عرفانی و اصطلاحات پیچیده در آن دیده می‌شود، مقابله‌ای است که آوینی با جریان منورالفکری مدعی در آن دوران داشته است. محتوای کتاب، مقالاتی است که آوینی در پاسخ به مقالات و یا در نقد دیدگاه‌ها و عملکرد جریان منورالفکری و در ماهنامه سوره منتشر می‌کرد.

اما به جرات می‌توان یکی از بهترین و گیراترین کتاب‌هایی که در باب کربلا و واقعه عاشورا نگاشته شده را «فتح خون» مرتضای آوینی نامید. فتح خون دو جنبی است. یک جنبه به شرح وقایع و ماجراهای سال 60 و 61 هجری می‌پردازد و جنبه دوم که از زبان سیدشهید آوینی روایت می‌شود، نوعی تحلیل عمیق و انقلابی از همان وقایع و ماجراهاست و در واقع بخش برجسته کتاب نیز همین تحلیل متفاوت سید است‌.

آوینی در این نوشتار، کربلا را نه یک واقعه تاریخی که یک حقیقت و آزمون بزرگ برای هرکسی در هر دوره‌ای می‌داند. آوینی واقعه کربلا را تکرار شدنی می‌داند. فتح خون در 10 فصل نوشته شده است.

اگر مجموعه روایت فتح را دیده‌اید و می‌خواهید متن گفتارهای شهید آوینی را هم بخوانید، کتاب «گنجینه آسمانی» این کار را کرده است. مجموعه گفتارهای آوینی در مستندات روایت فتح به همت موسسه روایت فتح پیاده شده و با عنوان گنجینه آسمانی منتشر شده است.

از دیگر کتاب‌های منتشر شده آوینی، «رستاخیز جان» است. این کتاب ارزشمند مجموعه‌ای است از مقالات آوینی با موضوع هنر، ادبیات و فرهنگ. مقالات این کتاب در چهار بخش دسته ‌بندی شده و مباحثی چون نوروز و فرهنگ ایرانی، هنر و ارزش‌ها، تاثیرات ویدئو و ... را شامل می‌شود.

اما اعتقادات سیاسی و اندیشه حکومتی سیدنا آوینی را در کتاب «آغازی بر یک پایان» باید جستجو کنید.
آغازی بر یک پایان در چهار بخش تنظیم شده است. بخش اول نوشته‌هایی در سوگ امام خمینی (ره) و تبیین جایگاه ایشان در«تاریخ حیات باطنی انسان» است. بخش دوم چند مقاله درباره مبانی حکومت دینی و نظام ولایت فقیه، خصوصاً‌ در تقابل سیاسی در عالم متجدد و غربی را در بر می‌گیرد. بخش سوم کتاب به فاجعه نسل‌کشی مسلمانان در بوسنی و هرزه‌گوین اختصاص دارد و تشکیل «امت متحد اسلامی» به مثابه راهی برای مواجهه با «‌سیطره نظم نوین و آمریکایی بر جهان» پیشنهاد شده است.

و بالاخره در بخش چهارم و پایانی کتاب، نگارنده انقلاب اسلامی ایران را دلالتی تأویلی بر سپری شدن عصر تمدن غرب می‌داند و بشارت می‌دهد که تا «آن وضع موعود که انسان در انتظار اوست فاصله‌ای چندان باقی نمانده است.»

از دیگر آثار شهید آوینی، سفر به سرزمین نور، شهری در آسمان، فردایی دیگر، مرکز آسمان و نسیم حیات است که جای خواندن دارد.

پی نوشت:

* این نوشتار با بهره گیری  اندکی از سایت پاتوق کتاب نوشته شده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۵۱
احسان عابدی

گفتگو با سید محمد دعایی

 

نگاهی به جریان مبارزات انقلاب اسلامی در یزد نشان می‌دهد که نسبت به برخی استان‌های دیگر کشور، همواره تلفات انسانی و درگیری‌های شدید فیزیکی در یزد کمتر بوده است. قطعاً مدیریت شخص شهید صدوقی بر جریان انقلابی یزد نقش موثری در کاهش تلفات داشته است. برای اطلاع از کمّ و کیف مدیریت ایشان گفتگویی کردیم با «سید محمد دعایی» که از همراهان ایشان در جریان مبارزات انقلاب اسلامی بوده‌اند.

 

آشنایی شما با شهید صدوقی از کجا شروع شد؟

بنده به دلیل ارتباط قوی خانوادگی با شهید صدوقی و رفت و آمدهای خانوادگی، از زمان کودکی به ایشان ارادت داشتم و به عنوان یک روحانی وارسته و شجاع و مردم‌دار ایشان را می‌شناختم.

ارتباط جدی و کاری شما با ایشان از کی شکل گرفت؟

ارتباط عملی بنده با شهید صدوقی از شروع نهضت بود، اما در زمان رحلت مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی و در جریان پُرسه‌ها برای ایشان در یزد برگزار می‌شد، ارتباط من با حاج آقا به اوج خود رسید و بعداً هم در بحث تکثیر اعلامیه‌ها تیمی تشکیل داده بودیم که بیشترین درصد اعلامیه‌هایی که در یزد پخش می‌شد توسط تیم ما تکثیر و توزیع می‌شد.

موضوع گفتگوی ما با شما مدیریت شهید صدوقی برای به حداقل رساندن درگیری‌ها و تلفات انسانی در برنامه‌های مبارزاتی زمان انقلاب است. آیا شما به چنین بحثی اعتقاد دارید؟

شهید صدوقی با وجود شجاعتی که داشتند، ذاتاً اهل التهاب نبودند. با اینکه من از نظر شجاعت، کمتر مثل ایشان را در بین علما دیده‌ام، اما ایشان حتی در مقابل شاه و دار و دسته‌اش هم التهاب آفرینی بی‌جا نمی‌کردند. در حالی که در شهرهای دیگر تظاهرات بود و درگیری بین مردم و ماموران رژیم به وجود می‌آمد و عده‌ای از مردم به شهادت می‌رسیدند، اما در یزد با مدیریت شهید صدوقی در عین اینکه مبارزه انقلابی جریان داشت، این اتفاقات نمی‌افتاد. من یقین دارم که اگر چهلم شهدای تبریز در شهر دیگری به جز یزد برگزار می‌شد، تعداد شهدای آن به مراتب بیش از 4 نفر بود و تعداد مجروحین هم بسیار بیش از آنی بود که در یزد داشتیم. این نتیجه مدیریت شهید صدوقی در یزد بود که اگر تظاهراتی بود، خودشان جلودار بودند و به دوستان‌شان نیز توصیه می‌کردند که مراقب مردم باشند.

خاطره‌ای از نحوه مدیریت ایشان در تظاهرات‌ها ها به یاد دارید؟

یادم است که در جریان یکی از تظاهرات‌ها، شهید صدوقی جمعیت و مسیر تظاهرات را به سمت خیابان سلمان بردند تا مردم به سمت میدان بعثت نروند که کلانتری‌چی‌ها تحریک شوند، یا از طرف دیگر به سمت میدان آزادی و مقر ساواک نروند تا حادثه‌ای رخ دهد. آن روز هم تظاهرات انجام شد و جمعیت شعارهای خود را سر دادند و هم اینکه با مدیریت قوی شهید صدوقی درگیری و تلفاتی به وجود نیامد.

پس فعالیت‌های انقلابی ایشان در چه حوزه‌ای متمرکز بود؟

بیشتر فعالیت شهید صدوقی فعالیت‌های فرهنگی بود. مثلاً یادم است بعد از چهلم حاج آقا مصطفی بود که من به ایشان عرض کردم شما بعد از نماز مغرب و عشا نمی‌خواهید درس و بحثی در مسجد حظیره داشته باشید؟ اگر در حد یک ربع بحثی داشته باشید مردم بیشتر به مسجد می‌آیند. حاج آقا گفتند پیشنهاد خوبی است و از فردا شب شروع کردند و مردم استقبال کردند و شب به شب شلوغ تر می‌شد. مدتی خودشان بعد از نماز بودند و حرف‌های انقلابی خود را به مردم می‌گفتند. وقتی که مردم هم جمع می‌شدند، اعلامیه‌ها حساب شده به دست مردم می‌رسید. در واقع ایشان جوری کار می‌کردند که بهانه‌ای دست ماموران رژیم شاه ندهند.

یا مثلاً ایشان سخنرانان انقلابی و برجسته را به یزد دعوت می‌کردند. 45 روز موحدی کرمانی را به یزد آوردند که 3 تا 15 شب در سه مکان در یزد و تفت منبر رفتند. سخنرانی‌ها هم جانانه و انقلابی بود و مردم را از دورن آگاه و انقلابی می‌کرد. هنر شهید صدوقی این بود که با سخنرانی و اعلامیه مردم یزد را پای انقلاب کشانده بود و عشق به امام را در دل آنها می‌کاشت. یعنی زیربنایی مردم را انقلابی می‌کردند، نه با احساسات و تعصب. مردم هم با اعتقاد علاقه‌مند به انقلاب می‌شدند.

از آن روز معروفی که ماموران قصد بسیتن درب مسجد حظیره را داشتند، خاطره‌ای به یاد دارید؟

بله؛ آن روز من ظهر دنبال‌شان رفتم که ایشان گفتند من می‌خواهم پیاده بروم. گفتم حاج آقا نفربر گذاشته‌اند دم حظیره! گفتند می‌دانم و به همین خاطر می‌خواهم پیاده بروم. پیاده راه افتادند و تنهایی به حظیره رفتند. من و آقای دوست‌حسینی سوار ماشین شدیم و تا رسیدیم، حاج آقا وارد حظیره شده بوند. درست جلوی در حظیره نفربر گذاشته شده بود و چندتا پاسبان شهربانی و نیروی ژاندارمری هم اسلحه به دست دور و بر درب ورودی ایستاده بودند. چند نفر هم اطراف حاج آقا دور حوض ایستاده بودند و حاج آقا می‌خواستند وضو بگیرند. یکی از سربازها سر پا نشسته بود و سر اسلحه را به سمت حاج آقا نشانه رفته بود. حاج آقا به آنها گفتند «متعرض مردم نشوید. من سینه‌ام را برای شما آماده کرده‌ام، به مردم کاری نداشته باشید.» سرباز هم گفت حاج آقا امروز نباید نماز خوانده شود! دستش هم روی ماشه بود. آقای «یادگار» که در شهربانی بود، آنجا بود و دستش را زیر لوله تفنگ سرباز گذاشت که حالا سرباز یا واقعاً می‌خواست ماشه را بچکاند یا حرکت دست یادگار باعث شد دست سرباز روی ماشه برود و خلاصه تیری در رفت و بالای سر در حظیره به کاشی‌ها خورد و صدای تیر که در رفت، اوضاع به هم ریخت. یادم نیست چطور شد اما فقط می‌دانم که آقای صدوقی را بردیم خانه و دکتر نظام الدینی را هم آوردند. در اتاق آیینه ناهار را خوردیم. بعد حاج آقا به شهید پاک‌نژاد تلفن کردند و با شوخی گفتند: «اینها خسارت کاشی‌های سر در حظیره را هم باید بدهند.» منظور اینکه اصلاً التهابی به این خاطر به وجود نیاوردند و ماجرا بدون درگیری و شلوغ‌بازی به نفع جریان انقلابی تمام شد.

ایشان به تظاهرات اعتقاد نداشتند یا نحه مدیریت‌شان بر تظاهرات یزدی‌ها متفاوت بود؟

در سال‌های اوج انقلاب، هر اتفاقی که پیش می‌آمد، برخی از دوستان انقلابی می‌خواستند سریع تظاهرات راه بیندازند. اما ایشان می‌گفتند صبر کنید تا من بگویم و تظاهرات را عقب می‌انداختند. اید یکی از مهمترین دلایلش این بود که تظاهرات در شهر کوچکی مثل یزد تاثیر چندان زیادی نداشت. مثلاً در تهران وقتی ده‌ها یا صدها هزار نفر به خیابان می‌ریختند و تظاهرات می‌کردند، نمود زیادی داشت و تاثیرات جهانی و رسانه‌ای هم داشت و به اصطلاح سر و صدا می‌کرد. اما در شهرهای کوچک با جمعیت، کم اثرگذاری خاصی نداشت و به جز التهاب و کشته دادن نتیجه‌ای نداشت. این بود که حاج آقا در یزد کارهای دیگری می‌کردند. در اعلامیه‌هایی که می‌نوشتند و پخش می‌کردند، در پشتیبانی‌هایی که از مبارزان می‌کردند، پیگیری‌هایی که می‌کردند تا علاقه‌مندان به امام خمینی(ره) بیشتر شوند و در مجموع حرکت‌های زیربنایی و اصولی انجام می‌دادند. نه اینکه حالا تظاهراتی راه بیفتد و تعدادی از مردم از مسجد حظیره تا میدان امیرچخماق بروند و شعار بدهند. البته این هم کار خوبی بود، اما اتفاق خاصی نمی‌افتاد. اگر هم تظاهراتی راه می‌انداختند، فضایی را آماده می‌کردند تا هم جمعیت بیشتری بیاید و هم نظم و نسق خاصی داشته باشد. البته وقتی بحث انقلاب جدی‌تر شد، تظاهرات هم در یزد بیشتر شد. از طرفی ایشان نمی‌خواستند کار خلاف شرع و خلاف اخلاق انجام شود و مقید بودند و مردم هم واقعاً به حرف‌شان گوش می‌دادند و همه تحت کنترل شهید صدوقی بودند.

کنترل ایشان بر مردم چگونه بود؟

حاج آقا نفوذ عجیبی در بین مردم داشتند. شخصیت ایشان باعث جذب مردم شده بود و همه از ایشان حرف شنوی داشتند. نفوذشان در حدی بود که مثلاً یک بار سر چهار راه میرچماق دو تا ماشین تصادف می‌کنند. بحث‌شان می‌شود و نزد شهربانی می‌روند تا مقصر مشخص شود. مامور شهربانی گفته بود شما چه کار با ما دارید؟ بروید پیش آقای صدوقی! آن دو نفر هم به محض شنیدن نام حاج آقای صدوقی به خود آمده و همدیگر را بغل می‌کنند و از خیر ماجرا می‌گذرند.

پس اینکه می گویند شهید صدوقی رهبر یزد بود واقعیت داشته است؟

بله؛ ایشان شخصیتی واقعاً مردمی بودند و مردم هم به ایشان عشق می‌ورزیدند.

روز دهم فروردین سال 57 شما کجا بودید؟

دهم فروردین من در یزد نبودم و شب به یزد رسیدم. اما نقلی که شنیدم این بود که آقای راشد سخنرانی می‌کنند و اعلام می‌کنند که بعد از سخنرانی به آرامی به سمت خیابان می‌رویم. مردم هم به آرامی می‌روند و وقتی به چهارراه میرچماق می‌رسند، درگیری و تیراندازی می‌شود و چهار نفر شهید می‌شوند. اما جالب اینجا بود که در کشور جوری خبر پخش شد که انگار ماجرا خیلی کشته داده است! نواری هم در کشور پخش شد که صدای شعار و رگبار هم‌زمان در آن شنیده می‌شد و این خودش فضای روانی در کشور راه انداخت. حتی خود ما هم باور نمی‌کردیم که چهار نفر کشته شده باشند و گمان می‌کردیم حداقل ده‌ها نفر شهید و صدها نفر زخمی شده‌اند.

* انتشار در ماهنامه قبیله هابیل، ویژه نامه قیام دهم فروردین مردم یزد، فروردین 1395

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۵
احسان عابدی

بهمن ماه هرسال اهالی هنر و سینمای ایران، بزرگ‌ترین جشن حرفه‌ای خود را در قالب جشنواره بین المللی فیلم فجر برگزار می‌کنند تا یکی از مهم‌ترین اتفاقات فرهنگی کشور رقم بخورد. خیل طرفداران سینما نیز با حضور و تماشای فیلم‌های راه یافته به جشنواره، چند روز با نشاط فرهنگی را در کنار هم تجربه می‌کنند.

بهمن ماه سال ۱۳۹۲ در یک اتفاق فرهنگی و پسندیده، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان یزد، همزمان با تهران، برخی از فیلم‌های جشنواره را در یزد اکران کرد که با استقبال خوب اهالی فرهنگ و هنر نیز مواجه شد.

این حرکت خوب، علاوه بر خوشحالی سینمادوستان یزدی، به برقراری عدالت فرهنگی و شکست تمرکز اتفاقات خوب در پایتخت کمک می‌کرد و امیدوار بودیم در سایر رشته‌ها و عرصه‌های فرهنگی نیز این حرکت تعمیم یابد. همان‌گونه که چند تئاتر جشنواره فجر در بخش استانی، امسال در یزد به اجرا در آمد.

اما سال ۹۳ در حالی که منتظر تکرار اقدام سال گذشته و اکران فیلم‌های جشنواره فجر در یزد بودیم، این اتفاق تکرار نشد. امسال نیز امیدمان ناامید شد و ظاهراً خبری از اکران فیلم‌ها در یزد نیست. در حالی که در برخی استان‌های دیگر این حرکت امسال نیز تداوم دارد.

چقدر خوب بود اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان یزد کار پسندیده و فرهنگی خود را متوقف نمی‌کرد و با تداوم آن، فضای با نشاط سینمایی را در یزد ترویج می کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۳۰
احسان عابدی

اواخر آذرماه سال 86 است. خبری ناگهان اذهان مردم یزد را در می‌نوردد و خیلی زود دهان به دهان می چرخد و همه را خبردار می‌کند. قرار است رهبر انقلاب میهمان یزدی‌ها شود و چه خبری خَش‌تر از این؟!

سال‌های سال است که مردم یزد انتظار سفر رهبر انقلاب به دیارشان را می‌کشند و حالا قرار است شبِ این انتظار، سحر شود.

تاریخِ سفر را اواسط دی ماه گفته‌اند، اما شور و اشتیاق مردم خیلی زودتر شعله کشیده است. در عرض چند روز، همه جا پر از پوستر و بنر و پارچه نوشته می‌شود و خودجوشی مردم باز هم گل می‌کند تا استقبالی درخور برای امام‌شان تدارک ببینند.

خیلی از محلات و مغازه‌ها ریسه‌های لامپی را که مخصوص ایام نیمه شعبان است، می‌بندند و آب و جارو می‌کنند تا این فرصت تاریخی را غنیمت شمرند.

مشخص شده که روز سفر 12 دی ماه است و مردم از شهرها و روستاهای دور و نزدیک یزد خود را برای استقبال از رهبرشان به یزد می‌رسانند.

هوا، هوای زمستان یزد است و تکیه امیرچخماق مثل همیشه وعده‌گاه حضور مردم. سردی ملایم هوا صورت‌ها را گل انداخته است. از صبح زود قبل از طلوع آفتاب مردم راهی میعادگاه دیدار با رهبرشان شده‌اند. رفته رفته به شمار زنان و مردانی که خود را به امیرچخماق می‌رسانند اضافه می‌شود. مسیر عبور ماشین آقا را با نرده‌های فلزی مشخص کرده و مردم پشت نرده‌ها مشتاقانه بر فراز یکدیگر گردن می‌کشند تا بلکه اثری از ماشین رهبری پیدا کنند. بعضی‌ها هم که از راه دور آمده‌اند، خسته شده و کم‌رمق ایستاده‌اند. آنها که سن و سال‌شان کمتر است، شاخه‌ی گلی یا پوستر و عکسی از رهبری به دست گرفته و لحظه شماری می‌کنند.

هم‌همه ناگهانی مردم و فریاد «دسته گل محمدی به شهر ما خوش آمدی» که بلند می‌شود، یعنی پایان ساعت‌ها و بلکه سال‌ها انتظار یزدی‌ها برای دیدار با آقا. ماشین آقا در بین تراکم شدید جمعیتی که مانند رودخانه‌ای خروشان تلاطم دارد، مسیر خود را باز می‌کند و به سمت امیرچخماق سرازیر می‌شود. دقایقی طول می‌کشد تا آقا به غرفه بالای بازار مجموعه امیرچخماق برسد و بار دیگر هیاهوی مردم در ابراز احساسات به رهبرشان اوج می‌گیرد.

بعد از خیرمقدم گویی مرحوم صدوقی، سرانجام صدای نافذ و آهنگین آقا همه را در سکوتی معنوی فرو می‌برد.

آقا از یزد و یزدی‌ها تعریف می‌کند؛ از دوران انقلاب و جنگ و روحیه انقلابی مردمان یزد که به رهبری شهید صدوقی پا به پای انقلاب حرکت می‌کردند. از علم دوستی و نخبه خیزی یزد می‌گوید و سخت‌کوشی و الگو بودن یزدی‌ها برای مردم کشور در زمینه قناعت و دوری از اسراف و مصرف‌گرایی و...

ظهر که می‌شود دیدار هم تمام می‌شود. بعد از دیدار عمومی با مردم، حالا این علما و طلاب هستند که به دیدار آقا نائل می‌شوند. مسجد حظیره پر شده است از طلبه‌هایی که به هر ضرب و زوری کارت تهیه کرده‌اند تا پای درس استادی بنشینند که سال‌ها از آنها جلوتر است. در همین دیدار است که آقا لقب دیگری برای دارالعباده یزد برمی‌شمرند و آن را «دارالعلم» هم می‌نامند. شاید تعریف و تمجید آقا از علما و روحانیون یزدی انگیزه طلبه‌های جوان را برای تلاش بیشتر و طی مدارج بالای حوزه مضاعف کند و راستی چقدر از طلبه‌ها افسوس نشناختن علمای بزرگ یزدی را می‌خورند که آقا برای هرکدام تاریخچه‌ای می‌داند؟!

روز دوم سفر، روز دانشجویانی است که مشتاقانه راهی سالن ورزشی امام علی(ع) دانشگاه یزد شده‌اند و در سرمای قبل از طلوع آفتاب پشت میله‌های ورودی صف کشیده‌اند و به محض گشایش درها، سیل دیگری روانه محل دیدار با رهبری می‌شود و در اولین ساعات ورود، دیگر جایی برای پشت درمانده‌ها نمی‌ماند. جمعیت دانشجویی چندهزار نفری سالن ورزشی با شور و حرارت خاصی شعر و شعارهای خود را زمزمه می‌کند تا آقا بیاید و آقا آمد. جمعیت جوان چونان موجی که دست به دامن فانوس دریایی شود تا کناره جایگاه پیش می‌آید و عقب می‌رود و بالاخره با اشاره دست رهبر ساکن می‌شود و منتظر بیانات.

بعد از سخنرانی چند دانشجو و استاد، سخنان آقا شروع می‌شود. آقا از اعتماد به نفس و خودباوری می‌گوید و مقابله با یاس و ناامیدی و قدر دانستن فرصت جوانی و نکته‌های نابی درباره ایستادگی در برابر استکبار. این دیدار پر جاذبه هم تمام می‌شود و نوبت بعدی، نوبت خانواده‌های شهدا و ایثارگران است. ورزشگاه شاهدیه مملو از انتظار پدران و مادران شهدا و خیل جانبازان انقلاب است که با نمایان شدن رهبری، انتظار دیدار به اشک شوق تبدیل می‌شود. آقا در این دیدار، شهیدان را ریشه‌های تناور نظام و جانبازان را در مقام شهدا معرفی می‌کند و خانواده‌های شهدا و ایثارگران را دومین خاکریز دفاع از انقلاب می‌نامد.

اولین مقصد روز سوم سفر هم پادگان تیپ الغدیر است. آقا در این پادگان از یگان‌های نمونه سپاه، بسیج و نیروی انتظامی سان می‌بینند و از فداکاری و ایثار رزمندگان تیپ الغدیر در دوران دفاع مقدس تجلیل می‌کنند.

برنامه بعدی آقا، جلسه‌ای با معاونین رئیس جمهور و برخی از وزرا و مسئولین استان است که در آن مسائل و مشکلات استان یزد بررسی می‌شود و این استان پهناور از لحاظ رشد و توسعه، تولید ثروت، استعدادهای انسانی و طبیعی و ... ارزیابی می‌شود. آقا در این جلسه تأکید می‌کنند که مسئولان باید با استفاده از این زمینه‌ها و ظرفیت‌های مردم استان یزد در جهت حل مشکلات و پیشرفت بیش از پیش این استان تلاش کنند.

در روز چهارم سفر، قرعه به نام مردم ولایتمدار ابرکوه افتاده و رهبر انقلاب برای دیدار با مردم در هوای مه آلود و برفی، راهی این شهر می‌شوند. باد سرد زمستانی و هوای سوزناک دی ماه مانع حضور مشتاقانه هزاران نفر از ابرکوهی‌ها در ورزشگاه شهرشان نمی‌شود و آنها به رویت رهبرشان نائل می‌شوند. تعریف‌های آقا در این دیدار نشان می‌دهد که این شهر و مردمش را می‌شناسد. آقا از فکر نو و جوان ابرکوهی‌ها تمجید می‌کند و در پایان از تاخیر یک ساعته خویش عذرخواهی می‌کند تا اشک را بر دیدگان مردم بنشاند.

آقا از ابرکوه به یزد بر می‌گردد تا شب در هوایی بارانی با جمعی از نخبگان استان دیدار کند. در این دیدار 4 ساعته همه جور نخبه‌ای حاضر است. از روحانی شاعری چون زکریا اخلاقی تا نویسنده بزرگی چون مرحوم مهدی آذریزدی و نخبگان و اساتید پزشکی و هنر و معماری و ...

آقا بسیاری از سخنان نخبگان یزدی را تایید می‌کند و مجدداً از نخبه خیزی یزد می‌گوید، اما تمجید و تقدیر ایشان از «مهدی آذریزدی» رنگ و بوی دیگری داشت، وقتی گفت: «ایشان یک خلاء را در یک برهه از زمان برای زنجیره طولانی فرهنگی این کشور پر کردند.»

دیدار شیرین نخبگان هم با رهبر انقلاب به سر می‌رسد و در سرمای آن شب زمستانی، هرکس با خاطره‌ای خوش راهی خانه خویش می‌شود.

حالا صبح روز پنجم است و قرار است مسئولین اجرائی استان و جمع دیگری از مردم که موفق به دریافت کارت ورود شده‌اند، در همان ورزشگاهی که میزبان خانواده‌های شهدا و ایثارگران بود، پای بیانات و راهنمایی‌های امام امت بنشینند.

جلسه با سخنرانی و ارائه گزارش طولانی فلاح زاده، استاندار وقت، شروع می‌شود و بعد از اتمام صحبت‌های استاندار، آقا ابتدا از توطئه استکبار جهانی و طرحی ده ساله برای ایجاد فاصله بین مردم و مسئولین سخن می‌گوید و در پایان هم مسئولین را به تلاش بی‌وقفه و خدمت به مردم و دچار نشدن به غرور و حفظ پاکدامنی توصیه می‌کند.

این آخرین روز از سفر رهبری است و آخرین دیدار ایشان. سخنرانی که تمام می‌شود، جمعیت متلاطم و موج زنان به ابراز احساسات خود می‌پردازد و آقا انگار که با مردم یزد خداحافظی می‌کند و با لبخندی از سر عطوفت و مهربانی برای جمع دست تکان می‌دهند. آخر کار هم دستی بر سینه گذاشته و مردم یزد را تا سفری دیگر و دیداری دیگر به خدا می‌سپارد.

بعد از این البته آقا سری به مسجدجامع کبیر یزد هم می‌زند و از کتابخانه وزیری هم دیدن می‌کند تا خاطره سفر سال‌های مبارزه‌شان تجدید شود. آخرین برنامه آقا هم حضور در گلزار شهدای خلد برین است و ادای احترام به شهدای دارالعباده.

سفر تاریخی رهبر انقلاب به یزد پس از 5 روز به یاد ماندنی در 16 دی ماه 86 خاتمه می‌یابد و مردم ولایتمدار این دیار چشم انتظار موعدی دیگر برای میزبانی از امام امت می‌شوند. باشد که باشیم و باز هم طلوع آفتاب ولایت را در شهرمان به نظاره بنشینیم...

* انتشار در روزنامه آفتاب یزد؛ یکشنبه 13 دی 94؛ صفحه اول +

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۱
احسان عابدی