روزهای پایانی اردیبهشت ماه بود. پیامهای دوستان و اخبار رسانههای محلی یزد، خبر از حضور یکی از قاریان یزدی در سی و دومین مسابقات بینالمللی قرآن میداد. همه مشتاق و امیدوار بودند تا «حسن دانش» رتبه افتخارآمیزی در این مسابقات کسب کند. هرچه به روز پایانی مسابقات نزدیکتر میشدیم، هیجان اهالی فرهنگ و جامعه قرآنی یزد و البته امیدشان به کسب رتبه همشهریشان بیشتر و بیشتر میشد. روز مسابقه قرائت فرا رسید و با نظر هیأت داوران، نام حاج حسن دانش به عنوان نفر اول قرائت سی و دومین مسابقات بینالمللی قرآن اعلام شد.
من هم مانند بسیاری دیگر از مردم یزد، از برتری قاری جوان یزدی در بین رقبای مصری و پاکستانی و اندونزیایی و... خوشحال شدم، با اینکه شناخت چندانی از حاج حسن دانش نداشتم. صرفاً خبرهایی از حضورش در مسابقات قرآن و تصاویری از سیمای دلنشین او را در رسانهها دیده بودم.
پس از بازگشت دانش به یزد و استقبال مردم و مسئولان از وی، سردبیر ماهنامه قبیله هابیل تماس گرفت و پیشنهاد یک گفتگوی صمیمی و مفصل با حسن دانش را مطرح کرد. پیشنهاد خوبی بود. واقعاً دوست داشتم از نزدیک با این نخبه قرآنی آشنا شوم و گپ و گفتی با او داشته باشم.
تماس گرفتم برای دعوت به مصاحبه. با متانت و مودبانه از گرفتاریها و مشغلههای فرهنگی و قرآنیاش گفت و گفت که کمتر به اینجور کارها میرسم، اما با اصرار راضیاش کردم به یک ساعت گفتگوی دوستانه. از تماس تلفنی تا تعیین وعده و موعد مصاحبه چند روزی طول کشید تا اینکه یک عصر گرم تابستانی در دفتر ماهنامه همدیگر را دیدیم.
وقار و متانت اولین خصلتی بود که در حاج حسن میدیدم. با همان خوش و بش اول، صمیمی شدیم و نشستیم بر سر میز مصاحبه!
از خودش و خانوادهاش پرسیدم. گفت: