پابرهنگان

پابرهنگان

لذت دوستی با پابرهنگان در این است که مطمئنی ریگی به کفش خود ندارند...

طبقه بندی موضوعی

حس?ن?ه پابرهنگان/ روز هشتم

جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۴۴ ق.ظ

1. "خوارزم?" در مقتل الحس?ن و "خ?ابان?" در وقا?ع الا?ام نوشته‏اند که در روز هشتم محرم امام حس?ن عل?ه‏السلام و اصحابش از تشنگ? سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابرا?ن امام عل?ه‏السلام کلنگ? برداشت و در پشت خ?مه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زم?ن را کَند، آب? گوارا ب?رون آمد و همه نوش?دند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپد?د شد و د?گر نشان? از آن د?ده نشد. هنگام? که خبر ا?ن ماجرا به عب?داللّه‏ بن ز?اد رس?د، پ?ک? نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رس?ده است که حس?ن چاه می‏کَند و آب بدست می‏آورد. به محض ا?نکه ا?ن نامه به تو رس?د، ب?ش از پ?ش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حس?ن عل?ه‏السلام و ?ارانش سخت بگ?ر. عمر بن سعد دستور و? را عمل نمود.17
2. در ا?ن روز "?ز?د بن حص?ن همدان?" از امام عل?ه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ا? مرد همدان?! چه چ?ز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان ن?ستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پندار? پس چرا بر عترت پ?امبر شور?ده و تصم?م به کشتن آنها گرفته‏ا? و آب فرات را که حت? ح?وانات ا?ن واد? از آن می‏نوشند از آنان مضا?قه می‏کن?؟
عمر بن سعد سر به ز?ر انداخت و گفت: ا? همدان?! من می‏دانم که آزار دادن به ا?ن خاندان حرام است، من در لحظات حسّاس? قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم با?د چه کنم؛ آ?ا حکومت ر? را رها کنم، حکومت? که در اشت?اقش می‏سوزم؟ و ?ا دستانم به خون حس?ن آلوده گردد، در حال? که می‏دانم ک?فر ا?ن کار، آتش است؟ ا? مرد همدان?! حکومت ر? به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏ب?نم که بتوانم از آن گذشت کنم.
?ز?د بن حص?ن همدان? بازگشت و ماجرا را به عرض امام عل?ه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ر? به قتل برساند.18
3. امام عل?ه‏السلام مرد? از ?اران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقات? داشته باشند.
شب هنگام امام حس?ن عل?ه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حس?ن عل?ه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علی‏اکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد ن?ز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بق?ه را مرخص کرد.
در ا?ن ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عل?ه‏السلام که فرمود: آ?ا می‏خواه? با من مقاتله کن?؟ عذر? آورد. ?ک بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند! امام عل?ه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را بگ?رند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموال? که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن ز?اد ب?مناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمش?ر بگذراند.
حضرت هنگام? که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصم?م خود باز نمی‏گردد، از جا? برخاست در حال? که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگ?رد و تو را در ق?امت ن?امرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم که از گندم عراق نخواه? خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.19
4. پس از ا?ن ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ا? به عب?داللّه‏ نوشت و ضمن آن پ?شنهاد کرد که حس?ن عل?ه‏السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که ?ا به حجاز برمی‏گردم ?ا به مملکت د?گر? می‏روم. عب?داللّه‏ در حضور ?اران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذ? الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عب?داللّه‏ با پ?شنهاد عمر بن سعد موافقت کند.20

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۰۳
احسان عابدی

نظرات  (۱)

گزارش اختصاص? شبکه نصر از افتتاح سوم?ن جشنواره ف?لم مردم? عمار
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=7563

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی