جواهرات فراموش شده
طبق آنچه ما شنیده و خواندهایم، در قدیم -نه دویست سیصد سال پیش، همین سی چهل سال پیش- علمای بزرگ را احترام و تکریمی خاص بوده است. مردم عالمان دینی و مخصوصاً آنها که اهل سلوک و تقوا بودند را مایه برکت زندگی خود و چراغ راهنمایی بر سر راه تاریک عاقبت بخیری میدانستند.
چه شده که امروز از عالمان بزرگ خود غافل شده ایم؟!
امروز (دوشنبه 29 شهریور 94) قبل از اذان مغرب توفیقی دست داد تا به خدمت روحانی جلیلالقدر، حاج سید احمد دعایی یزدی برسم. خیابان انقلاب، کوچه بیدآباد، پلاک 48. زنگ زدم، همسرشان گفتند حاج آقا رفتهاند روضه. تا یک ساعت دیگر میآیند.
یک ساعت سر کوچه منتظر شدم و وقتی مجدداً درب منزلشان رفتم، خودشان درب را باز کردند. اول گله کردند که صبح منتظرت بودم و چرا بدعهدی کردی و...!
گفتم حاج آقا من شرمندهام. نشد خدمت برسم. حالا اشکالی ندارد. میروم و یک بار دیگر مزاحم میشوم.
حاج آقا گفتند: نه دیگر؛ حالا که مهمان شدهای باید بیایی داخل.
قبل از اینکه بنشینم روایتی به عربی خواندند و گفتند: مهمان روزی خودش را با خود میآورد. از قضا من تازه از روضه میآیم و این آش نذری امام حسین قسمت شما بوده!
رفتند بشقاب و قاشقی آوردند و دادند دستم تا هرچقدر خواستم بخورم!
نیم ساعتی با حاج آقا صحبت کردم و از صافی دل و بیآلایشی روح شان لذت بردم.
از وضعیت فرهنگی و اعتقادی مردم این زمانه دلگیر بودند. نظرشان این بود که دیگر چیزی نمانده!
به هر حال، نیم ساعت باصفایی بود. کاری به مواضع سیاسی این عالم عزیز ندارم. من از صفای باطنشان لذت بردم.
وقتی گفتم شما علمای بزرگ برکت این شهر و دیار هستید، گفتند: من اصلا هم بزرگ نیستم. برکتی هم ندارم. سال تا ماه میگذرد و کسی در خانه ما نمیآید. خودم هم تا کسی نیاید برای منبر ببردم، بیرون نمیروم. بروید سراغ آقای علاقبند که به جز ایشان دیگر کسی برای ما نمانده است!
حیف است. به خدا حیف است چنین افرادی را فراموش کنیم. چقدر در زندگی مادی و مصرفگرای خودمان غرق شدهایم؟!
اینها یکی یکی دارند میروند. ما میمانیم و دنیای پست و مادی خود و روزمرگیهایمان.