ا?ن ها قصه و داستان ن?ست!
* ساعت ? بعدازظهر بود. م? رفتم به سمت دانشگاه. پ?رمرد دست بلند کرد. کم? جلوتر ا?ستادم.
- اطلس? م? ر?؟
- نه پدرجان، اما تا نعل اسب? م? رسانمت.
- دستت درد نکنه پسرم. بق?ه اش رو اگه بتونم پ?اده م? رم. ضعف کردم. از صبح زود اومدم ا?نجا تا برم سر ?ه کار?. همه اش افغان?ا رو بردند. هرچ? التماس کردم کس? سراغ من ن?ومد.
از د?شب تا حالا ه?چ? نخوردم. الان هم با?د دست خال? برم خونه. ب?چاره دخترم... د?شب شام خربزه خورده و خواب?ده. صبح بدون صبحونه رفته مدرسه... ناهارم که ن?ست تو خونه. حالا من دست خال? برم چ? بگم...
بدون ا?نکه بخواهد من متوجه شوم از ز?ر ع?نکش اشک ها?ش را پاک م? کند. از لهجه اش مشخص است که ?زد? ن?ست.
- پدرجان، چرا شهر و د?ارت رو ول کرد? و اومد? تو غربت؟ همونجا بالاخره ?ه آشنا?? داشت?؟
- ?ک? از دخترام کم خون? داشت و فلج شد. اومد?م دوا و درمون که د?گه موند?م... حالا خرج اون رو از کجا ب?ارم ...
و دوباره اشک ها?ش را پاک م? کند...
تمرکزم به هم ر?خته. م? رس?م م?دان نعل اسب? و پ?رمرد با جمله " خدا بزرگه " خداحافظ? م? کند و م? رود.
** ساعت نزد?ک ? عصر است. در مس?ر برگشت بالغه مرد? دست بلند م? کند.
- م?دان همافر م? ر?؟
- نه حاج?. مس?رم نم? خوره.
- تو رو خدا برسونم. م? ترسم از اتوبوس جا بمونم. بب?ن ا?ن بل?ط رو به زحمت از کم?ته امداد گرفتم. اگه جا بمونم پول ندارم برم شهرم.
- خب ... راهم خ?ل? دور م?شه... اما اگه بل?ط دار? ب?ا بالا.
استرس و تشو?ش در چشمانش موج م? زند. م? پرسم ماجرا? بل?ط کم?ته امداد چ?ست؟
- کم?ته امداد به کسائ? که پول برگشت به شهرشون رو ندارند ?ه حواله م?ده. با?د ببرم پا?انه تا بهم بل?ط بدند.
- ا?نجا { ?زد } چ? کار م? کن? حاج?؟
- والا اومدم دنبال کار. اما چه کار?؟ نه کار گ?ر م?اد، نه اتاق و خونه مجرد? بهت م? دن. به خدا قسم از د?شب که ?ه ساندو?چ ساده خوردم حرومم باشه اگه تا حالا چ?ز? خورده باشم. چرا ?ه چا?? هم خوردم.
حالا با?د برگردم شهرم. زنم مر?ضه. کل?ه هاش از کار افتاده. هفته ا? ? تا آمپول م? زنه دونه ا? ?? هزار تومان! د?گه نم? دونم چ?کارش کنم. تا زنده هست مجبورم خرجش کنم. اگه هم مٌرد که د?گه چ?کار کنم؟ م? رم دنبال بدبخت?م. خرج? خودم رو هم ندارم به خدا. چه برسه به دوا و درمون زنم.
م? رس?م م?دان همافر. " خدا بزرگه " جمله خداحافظ? ا?ن مرد رنجور است...
*** باز هم تمرکزم به هم ر?خته. م? رسم به دروازه شهر. کم? خ?ابان شلوغ است. جلوتر که م? روم ماش?ن مدل بالا? شاس? بلند ????????? تومان? به دل?ل سرعت ز?اد منحرف شده و رفته تو جدول. جوانک موقشنگ م? خندد و با موبا?ل باباجانش را خبر م? کند...
آ?ت الله جواد? آمل? (حفظه الله):
* اخلاقم ا?ن است که هرکس ب?ن راه باشد سوار کنم. مومن با?د دست خ?ر باشد.
چه روز? بود آن روز... عجب رزق? به من داد? خدا ...
آها خواستی بگی ماشین دارم!
نه برادر می دونم،
خواستی درد دل کنی...
چی بگم، والله که...
خدا خودش پشت پناه همه باشه
یا حق
م?گم تمرکز ندارم. مسخره باز? درم?ار?؟!
حقتونه س?ل ب?اد و ...